Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

برج خیالی 2 روح سرگردان در خانه قدیمی

وطن امروز : 2 مرد برای اینکه خانه پیرزن همسایه را به چنگ آورند به طراحی نقشه وحشتناکی دست زدند. ارواح سرگردان تا یک قدمی آرزویشان رسیده بودند تا اینکه وسوسه شدند و دست به سرقت زدند.

چندی پیش پیرزن تنهایی که «صدف» نام دارد و 72 ساله است به همراه نوه‌اش به دادسرای رسالت رفت و ادعای عجیبی را پیش روی بازپرس قرار داد. صدف گفت: «از 2 ماه پیش جن‌ها و ارواح راحتم نمی‌گذارند، گاهی صدایی مشابه زمزمه‌های شوهر خدابیامرزم می‌شنوم، پنجره‌های خانه قدیمی‌ام به طور ناگهانی باز می‌شوند. حتی یک‌بار روحی دیدم که حرکت می‌کرد و گاهی به سمت من برمی‌گشت». پیرزن تنها افزود: «یک سال پیش شوهرم به خاطر بیماری سرطان مرد و من تنها شدم. بچه‌هایم پرستاری گرفتند که او دوام نیاورد و رفت، تنها ماندم و از بچه‌ها خواستم گاهی به من سر بزنند و اگر کاری را نمی‌توانم انجام بدهم کمکم کنند. راحت بودم تا اینکه از 2 ماه پیش اتفاقات عجیبی در خانه‌ام رخ داد. چراغ‌های خانه به خودی‌خود روشن و خاموش می‌شد. وقتی به بچه‌هایم گفتم با بی‌اعتنایی شنیدم مرا خرافاتی می‌دانند اما راست می‌گفتم. صداهایی با من حرف می‌زدند. یکبار شنیدم روح شوهرم است. حتی چند سوال پرسیدم که دیدم چیزی نمی‌داند و فهمیدم من سر کار هستم اما این صداها بودند و من هر لحظه بیشتر وحشت می‌کردم. یکبار روحی دیدم که شبیه فیلم‌ها بود. پارچه‌ای سفیدرنگ با 2 سوراخ به جای چشم. خیلی ترسیدم، همزمان با آن روح صدایی نیز از اتاق عقبی آمد. آنجا که رفتم دیدم در همه کمدها باز است. ناگهان چراغ‌ها خاموش و روشن شدند و من از ترس به اتاقم رفتم. داخل رختخواب شدم و سرم را زیر پتو گذاشتم. وقتی همه جا آرام شد از جا بلند شدم و هیچ چیزی ندیدم، آن خانه یادگاری شوهرم است و حتی اگر هر شب روح و جن می‌دیدم آنجا را نمی‌فروختم. البته اصرار مزاحمان شبانه‌ام بود که می‌گفتند بفروش و برو!!!» صدف ادامه داد: «باور کرده بودم که روح و جن من را رها نخواهند کرد. البته نزد جن‌گیر هم رفتم و کارهای عجیب و غریبی هم انجام دادم اما نتیجه نداد. به بچه‌هایم چیزی نگفتم. ترسیدم بهانه کنند و خانه را بفروشند یا تصور کنند دیوانه شده‌ام. در همان خانه ماندم، گاهی شب‌ها خبری از روح و جن نبود و راحت می‌خوابیدم تا اینکه دیشب باز روح آمد و وقتی رفت دیدم انگشتر طلای قدیمی‌ام دزدیده شده است. چون می‌دانم روح و جن دزدی نمی‌کنند فهمیدم یک نقشه است و تصمیم گرفتم شکایت کنم». بازپرس پرونده که می‌دید پیرزن در دام یک گروه آشنا افتاده است، دستور داد تیمی از پلیس پرده از راز این روح‌ها بردارد.

ماموران ابتدا به تحقیق بین بچه‌های پیرزن پرداختند و با فرضیه اینکه آنان به دنبال فروش خانه قدیمی پدر هستند، همه بررسی‌ها را روی آ‌نان متمرکز کردند و پی بردند هیچ‌کدام راضی به فروش خانه نیستند. همزمان با تجسس‌های پلیسی، پیرزن در تماس‌هایی ادعا کرد باز روح‌ها به خانه‌اش آمده‌اند تا اینکه ماموران به صورت غیرمحسوس در خانه پیرزن کمین کردند. سومین شب بود که صدای پایی در بالکن شنیده شد. ماموران از کمین بیرون آمدند و هنوز ثانیه‌ای نگذشته بود که همه چراغ‌ها روشن شد و 2 مرد جوان که پارچه‌ای سفید در دست داشتند، دستانشان را به نشانه تسلیم بالا بردند. پیرزن با دیدن آن دو مرد با حیرت هر دو را شناخت، مردان «حمید» و «اکبر» از همسایه‌های آنان بودند. هر دو داستان‌های عجیبی داشتند، حمید گفت: «من و دوستم قصد داشتیم خانه پیرزن را بخریم و با کوبیدن آن و خانه‌های خودمان که در 2 طرف این خانه است برج بسازیم. چون شنیده بودیم پیرزن به هیچ قیمتی حاضر نیست خانه را بفروشد، نقشه کشیدیم. چون از پشت‌بام خانه‌هایمان به اینجا راه داشتیم شبانه می‌آمدیم و پیرزن را می‌ترساندیم، قصد داشتیم چند روز دیگر پیشنهاد خرید خانه را بدهیم که امشب لو رفتیم». وی که نمی‌دانست اکبر انگشتر قدیمی را دزدیده است، گفت: «نمی‌دانم چرا پیرزن شکایت کرد. او در 2 ماه گذشته می‌توانست چنین کاری کند و حالا واقعا برای من یک معما شده است». اکبر که از برداشتن انگشتر قدیمی پشیمان است، وی گفت: «من دزد نیستم. درآمد خوبی دارم و شخصیت اجتماعی‌ام بالاست. وقتی شب‌ها به اینجا می‌آمدیم خیلی اشیای باارزشی می‌دیدیم و بی‌خیال می‌شدیم اما انگشتر مرا فریب داد». بنا به این گزارش، هر دو مرد با سپردن وثیقه آزاد شده‌اند تا پس از صدور کیفرخواست در دادگاه جزایی عمومی تهران محاکمه شوند.

No comments:

Post a Comment