فرض اول مبتنی بر دركی سنتی از اقتصاد سرمایه داری است كه بر اساس آن بهترین راهكار برای انباشت سرمایه توسط شركتها و كمپانی ها، باز سرمایه گذاری بخش اعظم سودشان در توسعه تكنولوژی و ابزار تولید، و یا خرید و ادغام شركتهای رقیب كوچكتر و یا تركیبی از هر دوی اینهاست.
این رویكرد معتقد است كه بهترین نتایج هر دوی این استراتژی های انباشت، در متن تولید رقابتی و تجارت در بازار آزاد و تحت شرایط صلح آمیز به دست می آید.
اما جاناتان نیتزان و شیمشون بیچلر، دو محقق اقتصاد سیاسی دانشگاه یورك در تورونتوی كانادا نظریه «انباشت افتراقی» یا "differential accumulation" را ارائه كرده اند كه این درك سنتی از كاركرد اقتصاد سرمایه داری را رد می كند.
بر اساس نظریه «انباشت افتراقی»، «سرمایه غالب» همواره در پی كسب سود نسبی و نه مطلق است، امری كه تنها مستلزم پیشی گرفتن از رقبای اصلی است.
این امر به نوبه خود، استفاده از قدرت سیاسی - نظامی دولت ها در بیرون راندن رقبا از میدان و یا تاثیرگذاری بر تعیین قیمت كالاهای استراتژیك در بازارهای جهانی را به روشی مطلوب و حتی گاهی به بهترین روش بدل می كند.
میزان امكان استفاده بخش های مختلف سرمایه از قدرت دولتی نیز به نوبه خود، به میزان فاصله سیاسی آنها از مراكز فرماندهی و سیاست گذاری دولت بستگی دارد.
برای اثبات این نظر جاناتان نیتزان و شیمشون بیچلر به بررسی جنگ های خاورمیانه پرداخته اند و نشان داده اند كه تقریبا تمامی جنگهای بزرگ منطقه نظیر جنگ های اسرائیل و اعراب در دهه های ٦٠ و ٧٠ میلادی، حمله اسرائیل به لبنان در سال ١٩٨٢، و جنگ آمریكا و عراق بر سر كویت در سال ١٩٩١ به فاصله كوتاهی به دنبال آغاز دوره هایی از ركود اقتصادی درغرب، و به خصوص آمریكا، رخ داده اند.
در تمامی این جنگ ها «سرمایه غالب» آن دوره در آمریكا، یعنی سرمایه مربوط به صنعت نفت و انرژی، از رقبای خود در دیگر بخشهای اقتصاد پیشی گرفته اند، چرا كه میزان افزایش بهای فراورده های تصفیه شده نفتی كه آنها تولید، توزیع، و فروشش را در انحصار داشته اند بسیار بیشتر از میزانی بوده که بهای نفت خام (که آنها کماکان ناگزیر به خریداری اش بوده اند) در پی جنگ افزایش یافته است.
ضمن اینكه در همه این جنگ ها كشورهای تولید كننده نفت و به خصوص عربستان سعودی، سودهای سرشاری كسب كرده اند كه اغلب یا صرف خرید اسلحه از آمریكا شده اند و یا در صنایع مالی و بانكی آمریكا سرمایه گذاری شده اند كه در هر دو حالت به رشد (مجدد) اقتصادی آمریكا كمك كرده اند.
تجربه عبور شگفتی آور آمریكا از شدیدترین ركود اقتصادیش در دهه های ١٩٢٠ و ١٩٣٠ میلادی و تبدیل شدنش به قدرت غالب اقتصادی و سیاسی در جهان كه از طریق شركت در جنگ جهانی دوم در كنار متحدین ممكن شد استدلال اصلی این نظریه را تقویت می کند كه تحت شرایطی جنگ می تواند موجب رونق اقتصاد سرمایه داری شود.
علاوه بر همه اینها، بعضی کشورهای ثروتمند منطقه، توانایی (و شاید، تمایل) دارند که حداقل بخشی از هزینه های آمریکا در جنگ احتمالی با ایران را تامین کنند، كاری كه عربستان، به همراه ژاپن، در مورد جنگ آمریكا برای آزاد سازی كویت انجام داد و بخش اعظم هزینه های آن جنگ را پرداخت کرد.
بنابراین از چشم انداز نظریه انباشت افتراقی، جنگ در خاورمیانه و خلیج فارس نه تنها امری الزاما غیر اقتصادی نیست، بلكه حداقل برای بخشهای مهمی از اقتصاد آمریكا، یعنی بخش نفت و انرژی، و البته اسلحه سازی، بسیار هم پر سود می تواند باشد، بخشهایی كه در اروپا و به خصوص بریتانیا هم بسیار مهم هستند.
تنها مانع در این میان، دوری سنتی حزب دمكرات، حزب حاكم كنونی در آمریكا، از سرمایه داران بزرگ نفتی است. این امر تا حد زیادی توضیح می دهد که چرا کاندیداهای حزب جمهوریخواه، حزبی که به طور سنتی به سرمایه داران نفتی آمریکا بسیار نزدیک است، در آستانه انتخابات ریاست جمهوری از اقدام نظامی علیه ایران، آشکارا و شدیدا حمایت می کنند.
اما نیاز باراك اوباما به خلع سلاح تبلیغاتی جمهوری خواهان در مبارزات انتخاباتی و اعمال نفوذ لابی های پر قدرت اسرائیلی می تواند این مانع را از میان بردارد.
مخالفت چین و روسیه با حمله به ایران نیز آنقدرها كه به نظر می رسد غیر قابل انعطاف نیست. اقتصاد چین به گونه ای استراتژیك با اقتصاد آمریكا در هم تنیده است.
آمریكا بزرگترین بازار محصولات چینی است. تداوم این بازار استراتژیك بدون تداوم قدرت خرید مصرف كنندگان آمریكایی كه منوط به رونق اقتصادی آمریكا است امكان پذیر نیست.
چند صد میلیارد دلار مازاد تجاری چین در صنایع مالی و بانكی آمریكا سرمایه گذاری شده و هر گونه ركود دراز مدت اقتصاد آمریكا منجر به كاهش شدید نرخ رشد اقتصادی در چین می شود.
بنا بر این برای دولتمردان به غایت مصلحت گرای چینی انتخاب بین تجارت نسبتا محدود با ایران و روابط اقتصادی حیاتیشان با آمریكا دشوار نخواهد بود، حتی اگر بقای این روابط اقتصادی، مستلزم جنگ آمریكا علیه ایران باشد.
روسیه هم اگر چه روابط اقتصادی اش با آمریكا به گستردگی و حجم چین نیست ولی تا حد زیادی به فروش نفت و گاز به اتحادیه اروپا متكی است.
ضمن اینكه تنها حربه چین و روسیه در مخالفتشان با حمله احتمالی به ایران، استفاده از حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل متحد است. اما در صورت وقوع «حمله پیشگیرانه» از سوی اسرائیل كه طبیعتا بدون رجوع به شورای امنیت رخ خواهد داد امكان اعمال مخالفتی تاثیر گذار از سوی چین و روسیه بسیار محدود خواهد بود.
فرض سوم نیز چندان مستحكم نیست. توانایی نظامی ایران در یك جنگ احتمالی دو مولفه اصلی دارد: تشویق و پشتیبانی از حزب الله لبنان برای گشودن جبهه دوم علیه اسرائیل و حمله موشكی مستقیم به اسرائیل و نیز به كشتی ها و نیروهای آمریكا و متحدینش درمنطقه خلیج فارس.
مولفه اول تنها با وجود پل ارتباطی سوریه كه كانال اصلی پشتیبانی لجستیك و نظامی ایران از حزب الله است می تواند ادامه موثری داشته باشد. ولی با توجه به فشار فزاینده سیاسی و اقتصادی بین المللی بر سوریه، بقای رژیم بشار اسد چندان محتمل به نظر نمی رسد، فشارهایی كه هزینه های مالی آن برای تركیه و كشورهای عضو اتحادیه عرب و اتحادیه اروپا را عربستان سعودی، احتمالا بسیار مشتاقانه تامین می كند.
تكنولوژی موشكی جمهوری اسلامی بسیار ابتدایی و نادقیق است و بعید است كه با وجود سیستم های بسیار پیشرفته دفاع ضد موشكی آمریكا و اسرائیل كارآیی چندانی داشته باشد.
انفجارهای اخیر در مراکزی که گفته می شود پایگاه های موشكی سپاه پاسداران بوده اند نیز، می تواند به معنای تحلیل عددی موشك های دوربرد ایران باشد.
از طرف دیگرتا پایان سال جاری نیروهای آمریكایی تقریبا به تمامی از عراق خارج خواهند شد. در نتیجه، عملیات احتمالی نیروهای عراقی شیعه هوادار ایران علیه سربازان آمریكایی در عراق نیز نتایج محدودی خواهد داشت.
مضافا اینكه نیروهای نظامی آمریكا توانایی اشغال بنادر مهم ایران در خلیج فارس و قطع شریان های اصلی اقتصادی ایران را دارند، بدون آنكه همانند جنگ علیه عراق بخواهند تمام خاك ایران را اشغال كنند.
علاوه بر اینها شواهد نشان میدهند كه چنانچه آمریكا تصمیم به حمله به ایران را اتخاذ كند، پروایی از استفاده از سلاح های اتمی تاكتیكی علیه اهداف نظامی و اقتصادی ایران نخواهد داشت، چنین امری به كشته شدن هزاران، اگر نه دهها هزار، شهروند غیر نظامی ایران منجر خواهد شد و زیرساختهای اقتصادی ایران را همانند عراق به كلی ویران خواهد كرد؛ زیرساخت هایی که بازسازی آن پس از جنگ، احتمالا در قالب قراردادهای پرسود اقتصادی، باز هم به شركت های در ورطه ورشكستگی آمریكایی و غربی سپرده خواهد شد.
سابقه جنگ های اسرائیل نیز فرض چهارم را سست می كند. مشارکت اسرائیل در حمله بریتانیا و فرانسه به كانال سوئز و نیز جنگ سال ١٩٦٧علیه كشورهای عربی و همچنین حمله به مراكز هسته ای عراق و سوریه در سالهای بعد، بدون مشاوره قبلی با آمریكا انجام شد.
نوام چامسكی در كتاب «مثلث سرنوشت ساز» با توسل به اسناد متعدد نشان می دهد كه دسترسی اسرائیل به اسرار نظامی آمریكا به مراتب بیشتر ازدسترسی آمریكا به اسرار مربوط به برنامه های استراتژیك اسرائیل است.
نكته مهم دیگر در این ارتباط این است كه اسرائیل به دفعات، به خصوص در رابطه با احداث شهرك های یهودی نشین در اراضی فلسطینی، دولت آمریكا را در مقابل عمل انجام شده قرار داده و در نتیجه مقامات آمریكایی را به اكراه یا به دلخواه به همگرایی با استراتژی سیاسی-دیپلماتیك خود وادار كرده است.
به همه اینها باید شرایط خاص ناشی از بحران جاری حاكمیت و مشروعیت در جمهوری اسلامی و آثار آن بر سیاست خارجی ایران را نیز اضافه كرد.
سركوب وسیع معترضان به نتایج انتخابات ریاست جمهوری اسلامی سال ١٣٨٨ و حذف عملی و كامل اصلاح طلبان حكومتی از صحنه سیاسی ایران مشروعیت مردمی جمهوری اسلامی را كه در سی سال پیش از آن، از طریق انتخابات شبه رقابتی تامین می شد غیر ممكن كرده است تا جایی كه رهبر و وزیر اطلاعات ایران، انتخابات آینده مجلس را همچون چالشی امنیتی توصیف كرده اند.
نقش گسترده سپاه پاسداران و نیروهای بسیج در برخورد با حركتهای اعتراضی توده ای دو سال اخیر نیز مقبولیت این نهادهای كلیدی نظامی-امینتی در جمهوری اسلامی را در میان عامه مردم به شدت كاهش داده است. در چنین شرایطی یك جنگ خارجی می تواند ابزار مناسبی برای تهییج احساسات ملی و مذهبی مردم و از آن رهگذر كسب مجدد پشتیبانی آنها باشد.
علاوه بر این، در شرایط درگیری در یك جنگ خارجی، جمهوری اسلامی همانند دوران جنگ ایران و عراق می تواند با دست بازتر و به شكلی حتی وسیع تر به سركوب مخالفان سیاسی خود بپردازد، مخالفانی كه طرفداران محمود احمدی نژاد، یعنی کسانی که جناح های نزدیك به رهبر جمهوری اسلامی از آنها به عنوان «جریان انحرافی» یاد می کنند، اكنون در مركز آن قرار گرفته اند.
بر خلاف اصلاح طلبان در دوران تسلطشان بر قوه مجریه و مقننه، این گروه تازه از «مخالفان»، دارای امكانات زیادی هستند و تاکنون هم اراده محكمی برای مقاومت از خود نشان داده اند.
در این شرایط یكی از موثرترین امكانات برای مهار قدرت این گروه و یا حذف سیاسی و یا حتی فیزیكی آنها می تواند در جریان جنگ با آمریكا و به بهانه تماس هایی كه رهبران این گروه، بدون اطلاع رهبری با مقامات آمریكایی داشته اند فراهم شود.
البته از منظر جناح های نزدیك به رهبر جمهوری اسلامی، سناریوی ایده آل شاید یك درگیری محدود با آمریكا باشد چرا كه آنها خود به عواقب یك جنگ تمام عیار با غرب واقف هستند. اما تحت شرایط پیچیده و انفجاری که اکنون بر روابط ایران و غرب حاکم است، ماجراجویی هایی كه برای یك چنین درگیری محدودی لازم است، می توانند دقیقا به بهانه ای تبدیل شوند كه اسرائیل و جناح های جنگ طلب در هیئت حاكمه آمریكا نیاز دارند تا یك حمله وسیع نظامی به ایران را توجیه کنند، بهانه ای كه گزارش های دو پهلوی آژانس بین المللی انرژی اتمی تاكنون برای آنها فراهم نكرده است.
با توجه به تمامی اینها می توان گفت كه خطر شعله ور شدن جنگ بین ایران و آمریكا، با همراهی و یا بدون همراهی اسرائیل، جدی تر از آن است كه عموما تصور می شود.
آنچه كه مسلم است قربانیان اصلی چنین جنگی در وهله اول تعداد بی شماری از مردم غیر نظامی ایران و ویران شدن همین مقدار محدود از زیر بناهای اقتصادی و مدنی در ایران، و در وهله دوم جنبش اجتماعی مردم ایران برای دموكراسی و عدالت اجتماعی خواهد بود.
جدی بودن خطر جنگ و عواقب دهشتناك آن برای مردم ایران لزوم مبارزه جدی و همه جانبه علیه جنگ را بیش از پیش آشكار می كند.فرض اول مبتنی بر دركی سنتی از اقتصاد سرمایه داری است كه بر اساس آن بهترین راهكار برای انباشت سرمایه توسط شركتها و كمپانی ها، باز سرمایه گذاری بخش اعظم سودشان در توسعه تكنولوژی و ابزار تولید، و یا خرید و ادغام شركتهای رقیب كوچكتر و یا تركیبی از هر دوی اینهاست.
این رویكرد معتقد است كه بهترین نتایج هر دوی این استراتژی های انباشت، در متن تولید رقابتی و تجارت در بازار آزاد و تحت شرایط صلح آمیز به دست می آید.
اما جاناتان نیتزان و شیمشون بیچلر، دو محقق اقتصاد سیاسی دانشگاه یورك در تورونتوی كانادا نظریه «انباشت افتراقی» یا "differential accumulation" را ارائه كرده اند كه این درك سنتی از كاركرد اقتصاد سرمایه داری را رد می كند.
بر اساس نظریه «انباشت افتراقی»، «سرمایه غالب» همواره در پی كسب سود نسبی و نه مطلق است، امری كه تنها مستلزم پیشی گرفتن از رقبای اصلی است.
این امر به نوبه خود، استفاده از قدرت سیاسی - نظامی دولت ها در بیرون راندن رقبا از میدان و یا تاثیرگذاری بر تعیین قیمت كالاهای استراتژیك در بازارهای جهانی را به روشی مطلوب و حتی گاهی به بهترین روش بدل می كند.
میزان امكان استفاده بخش های مختلف سرمایه از قدرت دولتی نیز به نوبه خود، به میزان فاصله سیاسی آنها از مراكز فرماندهی و سیاست گذاری دولت بستگی دارد.
برای اثبات این نظر جاناتان نیتزان و شیمشون بیچلر به بررسی جنگ های خاورمیانه پرداخته اند و نشان داده اند كه تقریبا تمامی جنگهای بزرگ منطقه نظیر جنگ های اسرائیل و اعراب در دهه های ٦٠ و ٧٠ میلادی، حمله اسرائیل به لبنان در سال ١٩٨٢، و جنگ آمریكا و عراق بر سر كویت در سال ١٩٩١ به فاصله كوتاهی به دنبال آغاز دوره هایی از ركود اقتصادی درغرب، و به خصوص آمریكا، رخ داده اند.
در تمامی این جنگ ها «سرمایه غالب» آن دوره در آمریكا، یعنی سرمایه مربوط به صنعت نفت و انرژی، از رقبای خود در دیگر بخشهای اقتصاد پیشی گرفته اند، چرا كه میزان افزایش بهای فراورده های تصفیه شده نفتی كه آنها تولید، توزیع، و فروشش را در انحصار داشته اند بسیار بیشتر از میزانی بوده که بهای نفت خام (که آنها کماکان ناگزیر به خریداری اش بوده اند) در پی جنگ افزایش یافته است.
ضمن اینكه در همه این جنگ ها كشورهای تولید كننده نفت و به خصوص عربستان سعودی، سودهای سرشاری كسب كرده اند كه اغلب یا صرف خرید اسلحه از آمریكا شده اند و یا در صنایع مالی و بانكی آمریكا سرمایه گذاری شده اند كه در هر دو حالت به رشد (مجدد) اقتصادی آمریكا كمك كرده اند.
تجربه عبور شگفتی آور آمریكا از شدیدترین ركود اقتصادیش در دهه های ١٩٢٠ و ١٩٣٠ میلادی و تبدیل شدنش به قدرت غالب اقتصادی و سیاسی در جهان كه از طریق شركت در جنگ جهانی دوم در كنار متحدین ممكن شد استدلال اصلی این نظریه را تقویت می کند كه تحت شرایطی جنگ می تواند موجب رونق اقتصاد سرمایه داری شود.
علاوه بر همه اینها، بعضی کشورهای ثروتمند منطقه، توانایی (و شاید، تمایل) دارند که حداقل بخشی از هزینه های آمریکا در جنگ احتمالی با ایران را تامین کنند، كاری كه عربستان، به همراه ژاپن، در مورد جنگ آمریكا برای آزاد سازی كویت انجام داد و بخش اعظم هزینه های آن جنگ را پرداخت کرد.
بنابراین از چشم انداز نظریه انباشت افتراقی، جنگ در خاورمیانه و خلیج فارس نه تنها امری الزاما غیر اقتصادی نیست، بلكه حداقل برای بخشهای مهمی از اقتصاد آمریكا، یعنی بخش نفت و انرژی، و البته اسلحه سازی، بسیار هم پر سود می تواند باشد، بخشهایی كه در اروپا و به خصوص بریتانیا هم بسیار مهم هستند.
تنها مانع در این میان، دوری سنتی حزب دمكرات، حزب حاكم كنونی در آمریكا، از سرمایه داران بزرگ نفتی است. این امر تا حد زیادی توضیح می دهد که چرا کاندیداهای حزب جمهوریخواه، حزبی که به طور سنتی به سرمایه داران نفتی آمریکا بسیار نزدیک است، در آستانه انتخابات ریاست جمهوری از اقدام نظامی علیه ایران، آشکارا و شدیدا حمایت می کنند.
اما نیاز باراك اوباما به خلع سلاح تبلیغاتی جمهوری خواهان در مبارزات انتخاباتی و اعمال نفوذ لابی های پر قدرت اسرائیلی می تواند این مانع را از میان بردارد.
مخالفت چین و روسیه با حمله به ایران نیز آنقدرها كه به نظر می رسد غیر قابل انعطاف نیست. اقتصاد چین به گونه ای استراتژیك با اقتصاد آمریكا در هم تنیده است.
آمریكا بزرگترین بازار محصولات چینی است. تداوم این بازار استراتژیك بدون تداوم قدرت خرید مصرف كنندگان آمریكایی كه منوط به رونق اقتصادی آمریكا است امكان پذیر نیست.
چند صد میلیارد دلار مازاد تجاری چین در صنایع مالی و بانكی آمریكا سرمایه گذاری شده و هر گونه ركود دراز مدت اقتصاد آمریكا منجر به كاهش شدید نرخ رشد اقتصادی در چین می شود.
بنا بر این برای دولتمردان به غایت مصلحت گرای چینی انتخاب بین تجارت نسبتا محدود با ایران و روابط اقتصادی حیاتیشان با آمریكا دشوار نخواهد بود، حتی اگر بقای این روابط اقتصادی، مستلزم جنگ آمریكا علیه ایران باشد.
روسیه هم اگر چه روابط اقتصادی اش با آمریكا به گستردگی و حجم چین نیست ولی تا حد زیادی به فروش نفت و گاز به اتحادیه اروپا متكی است.
ضمن اینكه تنها حربه چین و روسیه در مخالفتشان با حمله احتمالی به ایران، استفاده از حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل متحد است. اما در صورت وقوع «حمله پیشگیرانه» از سوی اسرائیل كه طبیعتا بدون رجوع به شورای امنیت رخ خواهد داد امكان اعمال مخالفتی تاثیر گذار از سوی چین و روسیه بسیار محدود خواهد بود.
فرض سوم نیز چندان مستحكم نیست. توانایی نظامی ایران در یك جنگ احتمالی دو مولفه اصلی دارد: تشویق و پشتیبانی از حزب الله لبنان برای گشودن جبهه دوم علیه اسرائیل و حمله موشكی مستقیم به اسرائیل و نیز به كشتی ها و نیروهای آمریكا و متحدینش درمنطقه خلیج فارس.
مولفه اول تنها با وجود پل ارتباطی سوریه كه كانال اصلی پشتیبانی لجستیك و نظامی ایران از حزب الله است می تواند ادامه موثری داشته باشد. ولی با توجه به فشار فزاینده سیاسی و اقتصادی بین المللی بر سوریه، بقای رژیم بشار اسد چندان محتمل به نظر نمی رسد، فشارهایی كه هزینه های مالی آن برای تركیه و كشورهای عضو اتحادیه عرب و اتحادیه اروپا را عربستان سعودی، احتمالا بسیار مشتاقانه تامین می كند.
تكنولوژی موشكی جمهوری اسلامی بسیار ابتدایی و نادقیق است و بعید است كه با وجود سیستم های بسیار پیشرفته دفاع ضد موشكی آمریكا و اسرائیل كارآیی چندانی داشته باشد.
انفجارهای اخیر در مراکزی که گفته می شود پایگاه های موشكی سپاه پاسداران بوده اند نیز، می تواند به معنای تحلیل عددی موشك های دوربرد ایران باشد.
از طرف دیگرتا پایان سال جاری نیروهای آمریكایی تقریبا به تمامی از عراق خارج خواهند شد. در نتیجه، عملیات احتمالی نیروهای عراقی شیعه هوادار ایران علیه سربازان آمریكایی در عراق نیز نتایج محدودی خواهد داشت.
مضافا اینكه نیروهای نظامی آمریكا توانایی اشغال بنادر مهم ایران در خلیج فارس و قطع شریان های اصلی اقتصادی ایران را دارند، بدون آنكه همانند جنگ علیه عراق بخواهند تمام خاك ایران را اشغال كنند.
علاوه بر اینها شواهد نشان میدهند كه چنانچه آمریكا تصمیم به حمله به ایران را اتخاذ كند، پروایی از استفاده از سلاح های اتمی تاكتیكی علیه اهداف نظامی و اقتصادی ایران نخواهد داشت، چنین امری به كشته شدن هزاران، اگر نه دهها هزار، شهروند غیر نظامی ایران منجر خواهد شد و زیرساختهای اقتصادی ایران را همانند عراق به كلی ویران خواهد كرد؛ زیرساخت هایی که بازسازی آن پس از جنگ، احتمالا در قالب قراردادهای پرسود اقتصادی، باز هم به شركت های در ورطه ورشكستگی آمریكایی و غربی سپرده خواهد شد.
سابقه جنگ های اسرائیل نیز فرض چهارم را سست می كند. مشارکت اسرائیل در حمله بریتانیا و فرانسه به كانال سوئز و نیز جنگ سال ١٩٦٧علیه كشورهای عربی و همچنین حمله به مراكز هسته ای عراق و سوریه در سالهای بعد، بدون مشاوره قبلی با آمریكا انجام شد.
نوام چامسكی در كتاب «مثلث سرنوشت ساز» با توسل به اسناد متعدد نشان می دهد كه دسترسی اسرائیل به اسرار نظامی آمریكا به مراتب بیشتر ازدسترسی آمریكا به اسرار مربوط به برنامه های استراتژیك اسرائیل است.
نكته مهم دیگر در این ارتباط این است كه اسرائیل به دفعات، به خصوص در رابطه با احداث شهرك های یهودی نشین در اراضی فلسطینی، دولت آمریكا را در مقابل عمل انجام شده قرار داده و در نتیجه مقامات آمریكایی را به اكراه یا به دلخواه به همگرایی با استراتژی سیاسی-دیپلماتیك خود وادار كرده است.
به همه اینها باید شرایط خاص ناشی از بحران جاری حاكمیت و مشروعیت در جمهوری اسلامی و آثار آن بر سیاست خارجی ایران را نیز اضافه كرد.
سركوب وسیع معترضان به نتایج انتخابات ریاست جمهوری اسلامی سال ١٣٨٨ و حذف عملی و كامل اصلاح طلبان حكومتی از صحنه سیاسی ایران مشروعیت مردمی جمهوری اسلامی را كه در سی سال پیش از آن، از طریق انتخابات شبه رقابتی تامین می شد غیر ممكن كرده است تا جایی كه رهبر و وزیر اطلاعات ایران، انتخابات آینده مجلس را همچون چالشی امنیتی توصیف كرده اند.
نقش گسترده سپاه پاسداران و نیروهای بسیج در برخورد با حركتهای اعتراضی توده ای دو سال اخیر نیز مقبولیت این نهادهای كلیدی نظامی-امینتی در جمهوری اسلامی را در میان عامه مردم به شدت كاهش داده است. در چنین شرایطی یك جنگ خارجی می تواند ابزار مناسبی برای تهییج احساسات ملی و مذهبی مردم و از آن رهگذر كسب مجدد پشتیبانی آنها باشد.
علاوه بر این، در شرایط درگیری در یك جنگ خارجی، جمهوری اسلامی همانند دوران جنگ ایران و عراق می تواند با دست بازتر و به شكلی حتی وسیع تر به سركوب مخالفان سیاسی خود بپردازد، مخالفانی كه طرفداران محمود احمدی نژاد، یعنی کسانی که جناح های نزدیك به رهبر جمهوری اسلامی از آنها به عنوان «جریان انحرافی» یاد می کنند، اكنون در مركز آن قرار گرفته اند.
بر خلاف اصلاح طلبان در دوران تسلطشان بر قوه مجریه و مقننه، این گروه تازه از «مخالفان»، دارای امكانات زیادی هستند و تاکنون هم اراده محكمی برای مقاومت از خود نشان داده اند.
در این شرایط یكی از موثرترین امكانات برای مهار قدرت این گروه و یا حذف سیاسی و یا حتی فیزیكی آنها می تواند در جریان جنگ با آمریكا و به بهانه تماس هایی كه رهبران این گروه، بدون اطلاع رهبری با مقامات آمریكایی داشته اند فراهم شود.
البته از منظر جناح های نزدیك به رهبر جمهوری اسلامی، سناریوی ایده آل شاید یك درگیری محدود با آمریكا باشد چرا كه آنها خود به عواقب یك جنگ تمام عیار با غرب واقف هستند. اما تحت شرایط پیچیده و انفجاری که اکنون بر روابط ایران و غرب حاکم است، ماجراجویی هایی كه برای یك چنین درگیری محدودی لازم است، می توانند دقیقا به بهانه ای تبدیل شوند كه اسرائیل و جناح های جنگ طلب در هیئت حاكمه آمریكا نیاز دارند تا یك حمله وسیع نظامی به ایران را توجیه کنند، بهانه ای كه گزارش های دو پهلوی آژانس بین المللی انرژی اتمی تاكنون برای آنها فراهم نكرده است.
با توجه به تمامی اینها می توان گفت كه خطر شعله ور شدن جنگ بین ایران و آمریكا، با همراهی و یا بدون همراهی اسرائیل، جدی تر از آن است كه عموما تصور می شود.
آنچه كه مسلم است قربانیان اصلی چنین جنگی در وهله اول تعداد بی شماری از مردم غیر نظامی ایران و ویران شدن همین مقدار محدود از زیر بناهای اقتصادی و مدنی در ایران، و در وهله دوم جنبش اجتماعی مردم ایران برای دموكراسی و عدالت اجتماعی خواهد بود.
جدی بودن خطر جنگ و عواقب دهشتناك آن برای مردم ایران لزوم مبارزه جدی و همه جانبه علیه جنگ را بیش از پیش آشكار می كند.
Iranglobal
No comments:
Post a Comment