پنجشنبه, اوت 15, 2013 - 08:27
او به مسیحیان کلدانی که بعد از کشتار معروف ارامنه به دست عثمانیها در اواخر
قرن نوزدهم از سرزمین خود متواری شده بودند پناه و به آنها اجازه داد تا در خرمشهر
کلیسا بسازند و در اهواز کلیسا و مدرسه خود را بنا نهند. از این رو به پاس این
مساعدت، پاپ بنادیکوس پانزدهم در مراسم خاصی نشان «گریگوریس» را به شیخ خزعل عطا
کرد... افتتاح لژ فراماسونری با کمک و مساعدت او بود و خزانه او روی خوانندگان زن
هم باز بود، همچنان که این خزانه روی نیکوکاران و صالحان فرقههای مختلف باز
بود... . یکی از روشهای شیخ خزعل این بود که کسی را از نزدیکان خویش با پولهای
گزاف به تهران فرستاد و او را نگهبان دربار کرد که از هر پیشامدی استفاده کند و او
با میرزاعلی اصغرخان اتابک و دیگر درباریان دوستی میکرد و همیشه دلهای آنان را
با پیشکشی و پول میجست. نتیجه این تدبیرها بود که بساط او در خرمشهر و شادگان از
حکومت خوزستان جدا شد و یکسره با تهران سروکار داشت.
خزعل
(شيخ خزعل) ، خزعل (شيخ خزعل)، حكمران محمّره،
شيخ و رئيس قبيله مُحَيْسِن، از 1315 تا ح 1343/1303ش. شيخخزعل به نصرتالملك،
معزالسلطنه، سردار اقدس و سردار ارفع ملقب بود (كسروى، ص210؛ سليمانى، ص 199؛
بامداد، ج 1، ص 476) و رتبه اميرتومانى (رجوع کنید به كسروى، ص 202؛ تومان*) و سپس
اميرنويانى (كسروى، ص210؛ صداوى، ص 155؛ نيز رجوع کنید به نويان*)
داشت.
خزعل در 1280 به دنيا آمد. او از طايفه عرب بنىكعب* خوزستان و پسر
حاج جابرخان نصرتالملك، حكمران محمّره، بود. پس از مرگ پدرش در 1298، برادرانش شيخ
مزعل و شيخمحمد بر سر جانشينى با يكديگر درافتادند. شيخمحمد كه پسر بزرگتر بود،
در مقابل عشيره كارى از پيش نبرد و چون آنان مزعل را مىخواستند شاه نيز لقب
نصرتالملك را كه از آن شيخ جابر بود، به مزعل داد (اعتمادالسلطنه، ص130؛ كسروى، ص
190ـ191؛ بامداد، همانجا).
شيخ مزعل پس از به قدرت رسيدن، با برادر كوچكترش
خزعل كه نزد او مىزيست، بدرفتارى مىكرد. در نتيجه، اين دو برادر به يكديگر بدگمان
بودند (كسروى، ص 201ـ202). در 1315، خزعل با به قتل رساندن مزعل به قدرت رسيد
(افضلالملك، ص 369؛ رضا پهلوى، ص 109؛ كسروى، ص 202) و با اعمال خشونت و شدت عمل،
مخالفت اعضاى طايفه و حتى اغلب شيوخ عرب را خنثى ساخت (رجوع کنید به مصطفى
عبدالقادر نجار، ص110؛ كسروى، ص210؛ صداوى، ص158).
بدينترتيب شيخخزعل،
شيخِ قبيله محيسن شد و از مظفرالدينشاه حكمرانى و سرحددارى محمّره و لقب
معزالسلطنه و درجه اميرتومانى گرفت (مصطفى عبدالقادر نجار، ص 106؛ افضلالملك، ص
258؛ كسروى، ص 202). شيخخزعل با دختران رجال مشهور و بانفوذ ازدواج مىكرد تا
موقعيت خود را تحكيم كند (براى نمونهاى از اينگونه ازدواجها رجوع کنید به كسروى،
ص210؛ مستوفى، ج 3، ص 636). از جمله اقدامات خزعل براى تثبيت وضع خويش در خوزستان،
از ميان برداشتن شيوخ قبايلى چون شيخِ آلخميس، شيخِ بنىطُرَف و شيخِ هويزه بود كه
به اين ترتيب عشاير آنان زيرنفوذ شيخخزعل قرار گرفتند (كسروى، ص 211).
او
ناحيه حكمرانى خود در محمّره و فلاحيه را از حكومت خوزستان جدا كرد. پس از آن،
حكومت اهواز را به او دادند و در 1319 به موجب فرمان شاه، جزيره آبادان، بهمنشير،
كارون، هنديجان، دهملا و فلاحيه نيز جزو املاك شخصى خزعل گرديد (همانجا؛ ذوقى، بخش
1، ص 490). همزمان با افزايش قدرت شيخ خزعل در خوزستان و به سبب اعطاى امتياز نفت
به دارسى در 9 صفر 1319/ 28 مه 1901 (رجوع کنید به دارسى*، امتياز)، توجه انگليسيها
به آن منطقه دوچندان شد و براى آنكه در آنجا شورشى روى ندهد، از شيخ خزعل حمايت
كردند (رجوع کنید به كسروى، ص212؛ ذوقى، بخش 1، ص 120؛ رجوع کنید به كتاب آبى، ج 4،
ص 799، 933، 942).
از اواخر 1318/ اوايل 1901، شيخ خزعل خواستار تضمينهايى
از سوى دولت انگليس شد. بدينمنظور در 1320/ 1902 سرآرتور هاردينگ، وزيرمختار
انگلستان در تهران، در نامهاى به خزعل اطمينان داد كه در مقابل دولت مركزى از او
حمايت خواهد كرد (رجوع کنید بهزرگر، ص 109؛ ذوقى، بخش 1، ص 492ـ493).
اكتشاف
و استخراج نفت در خوزستان در 1323/1905 وارد مراحل جديدى شد و شركت نفت ايران و
انگليس براى خريد زمينهايى كه لولههاى نفت از آنجا عبور مىكرد مستقيمآ با سران
بختيارى و شيخ خزعل وارد مذاكره شد (زرگر، ص 41؛ اتحاديه، كتاب 1، ص 85؛ ذوقى، بخش
1، ص 120؛ براى اطلاعات بيشتر رجوع کنید به شركت نفت انگليس و ايران*). در 27
جمادىالآخره 1327/ 16 ژوئيه 1909، سرپرسى كاكس (سركنسول انگلستان در بوشهر) ضمن
عقد قراردادى با شيخ خزعل، يك ميل مربع (هر ميل مربع معادل ح 590ر2 كيلومترمربع) از
اراضى آبادان را براى احداث پالايشگاه از شيخ خزعل خريد. شيخخزعل موافقت كرد كه با
دريافت 650 ليره در سال، حفاظت تأسيسات و لولهها و نيز ايجاد امنيت در منطقه را
بهعهده گيرد. افزون بر آن، دههزار ليره هم وام گرفت (فاتح، ص 261؛ ذوقى، بخش 1، ص
121).
خزعل در اين دوران صاحب نفوذ و قدرت فراوانى بود تا جايى كه او را
نيمه پادشاه مىدانستند. او در زمان خودش يكى از چند نفر ثروتمند ايران بود
(تقىزاده، ص 162، 344).
شيخ خزعل كه از حمايتهاى محدود انگليس چندان راضى
به نظر نمىرسيد، در رمضان 1325/ اكتبر 1907 به كنسول انگلستان در محمّره شكايت كرد
و خواهان تضميننامه كتبى براى حمايت از خود و فرزندانش شد. انگليس نيز براى
پيشگيرى از درخواست حمايت خزعل از روسيه، در 1326/ 1908 ضمانتنامهاى كتبى به وى
داد (ذوقى، بخش 1، ص 495ـ497). ولى دامنه درخواستهاى شيخ از دولت انگليس روز به روز
گستردهتر مىشد و او خواهان تضمينهاى بيشتر و محكمترى بود. بنابراين در 1328/1910
قراردادى كه در عين حال تضميننامه دولت انگليس هم بود، در محمّره ميان شيخ خزعل و
كاكس بسته شد (لورين، ص 58؛ ذوقى، بخش 1، ص 501؛ رايت، ص 192). البته با اين قيد كه
شيخ و جانشينان او مىبايد وظايف خود را در قبال حكومت مركزى ايران به جاآورند
(لورين، ص 58ـ59؛ زرگر، ص 109). اگرچه شيخ با انگليسيها مناسبات ويژهاى داشت، اما
آنان مىدانستند كه او تحت حمايت دولتشان نيست (ذوقى، بخش 1، ص 502؛ رايت،
همانجا).
در 1331/1913، شيخ خزعل بار ديگر از دولت انگليس خواست كه حمايت از
جانشينش را اعلام نمايد و بين وى و بختياريها نيز صلح برقرار كند. همچنين دولت
ايران را به قبول خودمختارى وى در مناطق تحت حاكميتش وادار نمايد. در 14 ذيحجه
1332/ 3 نوامبر 1914، كلنل ناكس (كفيل نماينده سياسى انگلستان در بوشهر) در نامهاى
به شيخ خزعل نوشته بود كه براى تصرف بصره ممكن است به كمك او نياز باشد (ذوقى، بخش
1، ص 502ـ503) و در ازاى اينكه شيخ خزعل در ائتلاف امير عبدالعزيز سعودى و شيخ
مباركالصباح كويتى عليه عثمانيها در بصره شركت نمايد، انگليس نيز در مقابل دولت
ايران به او كمك مىكند (مجتهدزاده، ص 109). در 3 محرّم 1333/ 22 نوامبر 1914، كاكس
نامه ديگرى براى خزعل فرستاد كه در آن تعهدات و تضمينهاى بيشترى در حمايت از
حكمرانى او داده شده بود (رجوع کنید به ذوقى، بخش 1، ص 503؛ غنى، ص 356).
با
آغاز جنگ جهانى اول (1914)، شيخ خزعل تمام توان خود را به كار گرفت تا از منافع
انگليسيها دفاع كند. آنها نيز تسليحات در اختيار شيخ و رؤساى بختيارى قرار دادند
(زرگر، ص 44). در جنگ، عثمانيها تلاش كردند ايران را از موضع بىطرفى خارج كنند.
آنان به شيخ خزعل گفتند به سود دولت عثمانى وارد جنگ شود وگرنه، به محمّره حمله
مىكنند. همچنين شيخ غضبان و اهالى عماره را تحريك كردند تا كارون، ناصرى و محمّره
را تصرف كنند (كتاب سبز، ص 91؛ استرانك، ص 291).
در ربيعالاول 1332/ ژانويه
1915، شورش عربهاى طايفه بنيلام و بنىطرف و نيز تيرههايى از طايفه كعب بر شيخ
خزعل، در پى تبليغات عثمانى و دعوت به جهاد در برابر كافران مهاجم به سرزمينهاى
اسلامى و نيز ناخشنودى طوايف از شيوه حكومت خودكامه او، خيلى زود به بحرانى جدّى
براى دولت انگلستان و شيخخزعل تبديل شد. اين شورش كه منافع انگليس را در منطقه
نفتى خوزستان بهطور جدّى تهديد مىكرد، سرانجام با ورود 500 ،12سرباز انگليسى از
جبهه بينالنهرين به خوزستان و مساعى شيخخزعل خاتمه يافت؛ هرچند اين واقعه ضربه
سختى به حيثيت شيخخزعل و حكومت او زد و انگليسيها را كه درباره توانايى خزعل براى
حفظ امنيت خوزستان دچار ترديد شده بودند به چارهجويى واداشت (رجوع کنید به انصارى،
ص 204ـ205؛ سفيرى، ص 52؛ گركه، كتاب 1، ص 163).
در خلال جنگ جهانى اول،
علماى بزرگ نجف فتاوى و نامههايى براى ترغيب شيخ خزعل و دعوت از او براى شركت در
جهاد با انگليسيها فرستادند، اما او كماكان مناسبات خود را با انگليسيها حفظ كرد
(رجوع کنید به جهاديه، ص 59ـ60، 80، 84). در 24 صفر 1336/ 10 دسامبر 1917، دولت
انگليس نشان فرمانده بزرگ امپراتورى هند را به شيخ اعطا نمود (استرانك، ص 314) و
اين خود تأكيد دوبارهاى بر مناسبات دوستانه شيخ با دولت انگليس بود. پس از پايان
جنگ، شيخ فرصتى دوباره يافت تا به سركوب مخالفان و رقباى محلى خود بپردازد (ذوقى،
بخش 1، ص 504).
شيخ خزعل كه در سالهاى 1312 تا 1317 وارد يكى از لژهاى
فراماسونرى مصر شده بود، در 1340 به درجه استادى ارتقا يافت و در ضمن پيشنهاد كرد
تا لژى به نام خودش در خرمشهر داير نمايد. به نوشته رائين (ج 2، ص 375ـ377) گراندلژ
مصر پيشنهاد خزعل را بررسى كرد و فرمان تأسيس لژ خزعلخان را صادر نمود.
پس
از به قدرت رسيدن رضاخان، در عرصه سياست درگيريهايى ميان او و شيخ خزعل به وجود
آمد. شيخ خزعل تلاش كرد تا با حمايت كردن از سيد ضياءالدين طباطبايى و وليعهد،
محمدحسن ميرزا، تغييرى در اوضاع نابسامان سياسى ايجاد كند، اما كارى از پيش نبرد
(بهار، ج 1، ص 103ـ104). رضاخان با مطرح كردن بدهيهاى معوقه شيخ خزعل به دولت
(لورين، ص 45)، در پى تحريك شيخ و بهانهاى براى لشكركشى به خوزستان بود (مكى، ج 3،
ص 163). رضاخان با ادعاى اينكه مىخواهد مملكت را از شر ملوكالطوايفى برهاند، در
تدارك سفر به خوزستان برآمد (رضا پهلوى، ص 12). در اين ميان، منافع انگلستان اقتضا
مىكرد كه از حكومت مركزى و يكپارچه در مقابل حكومتهاى خودمختار محلى حمايت كند. با
وجود اين، سياستمداران ارشد انگليسى درگير تناقضى آشكار در حمايت از شيخ يا حمايت
از حكومت مركزى ايران به رهبرى رضاخان شده بودند (رجوع کنید به لورين، ص 59ـ60، 65؛
غنى، ص 359؛ نيز رجوع کنید به ايران و انگليس*، روابط). آنان از سردارسپه خواستند
كه رعايت حال خزعل را بنمايد و از سوى ديگر، به خزعل توصيه كردند كه از رضاخان
اطاعت كند (رستاخيز ايران، ص 153)، ولى پس از پيروزى بلشويكها در روسيه از حمايت
خزعل دست برداشتند و به منظور تحكيم دولت مركزى، سردارسپه را تقويت كردند
(دولتآبادى، ج 4، ص 260؛ سوداگر، ص 783؛ غنى، ص 362). سپس آرتور ميليسپو، رئيس
ماليه ايران، مأمور وصول 000، 430 تومان ماليات عقبافتاده خزعل شد (مكى، همانجا؛
مستوفى، ج 3، ص 638). پيش از اين، شيخ نهتنها مالياتى به دولت نمىپرداخت، بلكه
هزينههاى تأمين امنيت خوزستان را نيز مطالبه مىكرد. در پى فشار ميليسپو، شيخ خزعل
نه تنها ماليات خوزستان را در «كنترات» خود دانست، بلكه رضاخان را غاصب حكومت خواند
(مكى، ج 3، ص 163ـ164؛ كسروى، ص 226؛ مستوفى، ج 3، ص 640).
بدينترتيب،
مناسبات شيخ خزعل و رضاخان تيره و سپس قطع گرديد (مكى، همانجا؛ لورين، ص 68ـ69).
شيخ براى مقابله با رضاخان، با برخى از خانهاى بختيارى، كميته قيام سعادت را تشكيل
داد و با ارسال تلگراف به سفارتخانههاى خارجى در تهران، رضاخان را به غصب حكومت
احمدشاه متهم كرد و از احمدشاه كه در پاريس به سر مىبرد، خواست تا از طريق خوزستان
به ايران بازگردد (لورين، ص 68؛ مكى، ج 3، ص 179؛ كسروى، ص 236؛ مستوفى، همانجا).
احمدشاه كه چندان موافقتى با اقدامات شيخ نداشت، هيچ پاسخى براى او ارسال نكرد
(مكى، همانجا؛ كسروى، ص 237). شيخ همچنين تلگرافى براى علماى نجف فرستاد تا آنان را
با خود همرأى سازد، اما پاسخ آنان هم به شيخ منفى بود (كسروى، همانجا). خزعل دست
يارى به سوى اسماعيلخان صولتالدوله رهبر ايل قشقايى، و غلامرضاخان والى پشتكوه،
دراز نمود (بيات، ص17؛ اتحاديه، كتاب 1، ص 96؛ مكى، ج 3، ص 165) اما برخلاف انتظار
او، عشاير قشقايى خود را از اين معركه دور نگاه داشتند، هرچند غلامرضاخان
بهپشتيبانى از خزعل تمايلداشت (كسروى، ص237؛ بيات، ص21). ظاهرآ سيدحسن مدرس*، از
نمايندگان فراكسيون اقليت مجلس، و ساير اعضاى اين فراكسيون با اقدام شيخ خزعل موافق
بودند (رجوع کنید به مكى، ج 3، ص 173؛ مستوفى، ج3، ص639). كميته قيام سعادت با
اطلاع كنسول وقت انگليس در اهواز تشكيل شد و او وعده همهگونه كمك مالى و مهمات و
توپ و اسلحه را به آنان داده بود (مكى، ج 3، ص 156).
رضاخان با خواندن
تلگرافى كه خزعل توسط سفارت تركيه به مجلس شوراى ملى فرستاده بود و در آن اهداف خود
و كميته قيام سعادت را شرح داده بود، عزم خود را براى حركت به سمت خوزستان جزم نمود
و در 13 آبان 1303، عازم خوزستان شد. در اصفهان، كنسول انگليس به ديدار رضاخان رفت
تا او را از ادامه سفر باز دارد ولى با مخالفت او مواجه شد (رضا پهلوى، ص 6ـ8،
31ـ32). رضاخان پس از ورود به شيراز، تلگرافى از خزعل مبنىبر اظهار ندامت دريافت
كرد، ازاينرو خواستار تسليم بدون قيد و شرط و قطعى او شد و در 26 آبان 1303 وارد
بوشهر شد. سپس ابلاغيهاى نوشت و دستور داد تا برفراز خوزستان پخش كنند. مضمون اين
ابلاغيه مقصر دانستن خزعل، بىگناهى مردم عادى و دعوت آنان به زمين گذاشتن سلاح و
اطاعت از نيروهاى دولتى بود. رضاخان از طريق بوشهر با كشتى به سوى بندر ديلمحركت
كرد (همان، ص40ـ42، 51، 59ـ61، 63).
در تمام مدت تهديدات ظاهرى و هشدارهاى
انگليسيها و برحذر داشتن رضاخان از جنگ و جدال ادامه داشت (همان، ص 80ـ81؛ زرگر، ص
117)، اما مضمون تلگرافهايى كه ميان رضاخان و خزعل رد و بدل شده است، نشان از موضع
قدرت رضاخان و موضع ضعف، تسليم و انقياد خزعل دارد. رضاخان پس از رسيدن به اهواز در
عمارت خزعل جاى گرفت و در ديدارى كه با او داشت از او خواست كه مطيع و منقاد باشد
(رجوع کنید به رضا پهلوى، ص 85ـ86، 98، 146ـ148). همچنين اصرار داشت كه شيخ خزعل به
تهران بيايد، اما شيخ طفره مىرفت (لورين، ص 91). رضاخان پس از گماردن فضلاللّه
زاهدى* به رياست حكومت نظامى خوزستان، به تهران بازگشت. زاهدى محرمانه از سوى
رضاخان دستور داشت تا خزعل را دستگير كند (رضا پهلوى، ص 248ـ249). او با استفاده از
غفلت خزعل، در ضيافتى او را دستگير كرد و فورآ به تهران فرستاد. خزعل و سه پسرش
سالها در شميران در خانهاى كه تحتنظر بود، زندگى كردند (سالور، ج 9، ص 7288؛
سديدالسلطنه، ص 356ـ357؛ رضا پهلوى، همانجا). سرانجام در 1315ش، مأموران شهربانى وى
را در همين خانه به قتل رساندند (رجوع کنید به مكى، ج 3، ص 300).
از شيخ
خزعل كتابى به نام الرياضالخزعلية فى السياسة الانسانية در دو مجلد، در مصر به چاپ
رسيده است. كسروى مدعى است شيخ خزعل به فردى پول داد تا اين كتاب را به نام او
تأليف كند (خزعل، ج 1، ص 3؛ كسروى، ص 230؛ آقابزرگ طهرانى، ج 11، ص 324). همچنين،
به نوشته وى (همانجا) شيخ ساليانه هزاران ليره در ميان روزنامهنگاران مصرى و عراقى
پخش مىكرد تا در روزنامهها و مجلات، او را امير عربستان بنامند. نيز با حمايت از
شعرا بر آن بود تا به لقب «المحسنالكبير» مشهور شود.
منبع: انسیکلوپدی
اسلامیکا
_____________________________________________________________________________
قتل شيخ خزعل و
تيمورتاش
.5 قتل شيخ خزعل
شيخ خزعل
پس از مرگ برادرش شيخ مزعل طي سالهاي پاياني سلطنت احمدشاه قدرت بلامنازع خوزستان
به شمار مي رفت و به ويژه، به پشتيباني انگلستان چندان وقعي به حكومت مركزي نمي
نهاد. پس از كودتاي سوم اسفند 1299، كه انگلستان سياست تمركز ساختار سياسي كشور را
در ايران دنبال مي كرد، طي نقشه حساب شده اي شيخ خزعل را اسير رضاخان سردار سپه
ساخت و، بدين ترتيب، شيخ مقتدر خوزستان تحت الحفظ روانه تهران شده تحت كنترل اداره
تامينات و سپس اداره سياسي شهرباني قرار گرفت. چند سالي بدين منوال گذشت و طي آن
رضاشاه تا آنجا كه توانست از شيخ خزعل مال و منالش را گرفت و، در نهايت، درحالي كه
تحت نظر شهرباني و پليس خفيه آن روزگار مي گذرانيد به دستور رضاشاه به توسط ماموران
شهرباني خفه شد و به قتل رسيد.1 با آنكه پس از انتشار خبر فوت شيخ خزعل آگاهان به
امور در همان روزگار ترديد نداشته اند كه او به دست ماموران زبردست شهرباني رضاشاه
به قتل رسيده است، فقط پس از سقوط رضاشاه و در جريان محاكمه ماموران شهرباني او بود
كه مستندات لازم درباره نقش شهرباني در قتل شيخ خزعل به دست آمد. در قتل شيخ خزعل
عباس بختياري معروف به مامور شش انگشتي نقش اصلي را بر عهده داشت. عباس بختياري، كه
از زيردستان مختاري بود و در بسياري از قتلهاي پيدا و پنهان دوره رضاشاه نقش درجه
اولي داشت، از ماموران و افسران برجسته اداره سياسي شهرباني بود و با اينكه انگشت
شست يكي از دستهايش را در تمرين تيراندازي از دست داده بود به «شش انگشتي» معروف
شده بود.2
به هرحال، عباس بختياري، با همدستي چند تن ديگر از ماموران اداره
آگاهي شهرباني با دستور مستقيمي كه از مختاري و او از شخص رضاشاه داشت در بيست و
چهارم خرداد 1315 شيخ خزعل را در تهران با خفه كردن كشتند. دادستان ديوان كيفر
درباره نقش عباس بختياري و همكاران او در قتل خزعل ادعانامه اي به شرح زير خطاب به
دادگاه محاكمه جنايتكاران شهرباني (پس از شهريور 1320) قرائت كرد:
رياست
دادگاه هاي ديوان كيفر كاركنان دولت،
سرپاسبان يك عباس بختياري معروف به شش
انگشتي، 47 ساله، داراي زن و فرزند، مسلمان، تبعه ايران، اهل و ساكن تهران، بازارچه
حاج سقاباشي، منزل غلامحسين كليائي، مامور پيشين كارآگاهي و حسينقلي فرشچي تبريزي
پسر حاج حسين، 42 ساله، داراي عيال و اولاد و مسلمان، تبعه ايران، اهل تبريز، ساكن
تهران، خيابان نايب السلطنه، به معاونت علي اصغر عقيلي پور پسر مهدي، 47 ساله،
داراي زن و فرزند، مسلمان، تبعه ايران، اهل اصفهان، ساكن تهران، بخش شش، خيابان
خراسان، كوچه صداقت نژاد، خانه شخصي، كارمند اداره كارآگاهي و عباس جمشيدي پسر
جمشيد، 38 ساله، داراي عيال و اولاد و مسلمان، تبعه ايران، اهل كاشان، ساكن تهران،
خيابان خراسان، كوچه رضائي، سرپاسبان سابق اداره كل شهرباني، كارمند كارآگاهي و
عباس مجنون ياوري پسر اصغر، داراي اولاد، مسلمان و تبعه ايران، اهل و ساكن تهران،
دروازه شميران، كوچه آقا سيد صالح، مامور پيشين كارآگاهي و سربهر عبدالله مقدادي
فرزند حاج زين العابدين، 45 ساله، داراي عيال و اولاد، مسلمان، تبعه ايران، اهل و
ساكن تهران، خيابان بهارستان، جلو خان مجلس، كوچه نظاميه، خانه شخصي، رئيس پيشين
دايره اول اداره مهاجرين و سرپاس ركن الدين مختار فرزند كريم، داراي زن و فرزند،
مسلمان، تبعه ايران، اهل و ساكن تهران، خيابان بوعلي، 50 ساله، رئيس پيشين اداره كل
شهرباني كه همگي به دستور دادستان ديوان كيفر زنداني هستند، در شب چهارم خرداد 1315
در تهران مرتكب قتل شيخ خزعل شده اند.3
پس از بازجوييهايي كه از متهمان قتل
خزعل به عمل آمد، مباشران و عاملان به اين قتل فجيع اعتراف كرده چگونگي خفه شدن و
به قتل رسيدن شيخ خزعل را براي دادگاه تشريح نمودند.4 عباس بختياري (مامور شش
انگشتي) هم در اعتراف به قتل شيخ خزعل واقعه فوق را چنين شرح داد:
دو سه روز
قبل از كشتن شيخ خزعل. سرپاس من را خواست. فرمود تو را دستور داده ام بفرستند به
كارآگاهي. فرداي آن روز بنده رفتم آگاهي پيش سربهر مقدادي. عرض كردم من مامور اينجا
شده ام. گفت لباست را عوض كن و بيا. بعد از ظهر بود آمدم اداره؛ بودم آنجا تا غروب
و شب، شب گذشته ساعت را نمي دانم چقدر بود. سربهر مقدادي گفت خانه خزعل دعوا شده و
نوكرهايش را آورده اند كارآگاهي در ضمن شماها بايد مامور او باشيد كه بايد كلكش
كنده شود. بنده را با فرشچي برد توي اطاق و گفت با حسن خان آدم خزعل برويد توي اطاق
او خودش كارش را انجام مي دهد. حسن خان آنجا ايستاده بود.
ده بود يا يازده،
به اتفاق فرشچي و حسن خان نوكر شيخ خزعل رفتيم خانه خزعل. وقتي رسيديم آنجا مقدادي
هم آنجا دم در قدم مي زد. حسن خان ما را برداشت برد حياط. به حياط كه رفتيم پشت
اطاق شيخ، عقيلي پشت در اطاق ايستاده بود و مامورين كارآگاهي بيرون دور اطاقها
بودند. داخل اطاق شيخ كه شديم، شيخ گفت كي است؟ حسن خان گفت. شيخ روي تختخواب
خوابيده بود و مريض هم بود. رفتيم جلوي تختخواب. حسن خان آمد دست گذاشت گلوي شيخ را
گرفت؛ بنده هم پايين ايستاده بودم، پايش را گرفتم. فرشچي بالاي سرش ايستاده بود،
سرش را گرفت و يك درفش تيزي داشت كه زد توي گيج گاهش تا زد ديگر نفس نيامد و مرد و
چند قطره خون هم از همان جا آمد كه ريخت روي ملافه نازبالش كه آن ملافه را هم فرشچي
درآورد و همراه برد كه بيندازد بيرون و آمديم بيرون رفتيم. وقتي خارج شديم. مقدادي.
گفت كارش تمام شد؟ گفتيم بلي.5
...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت
ها:
1- حسين مكي، پيشين، ج5، ص179
2-همان، ص 179
3-
حسين مكي، مدرس قهرمان آزادي، ج2، صص 539- 634
4- محمدعلي سفري، پيشين، ج4،
صص 626- 627
5- جهانگير موسي زاده، پيشين، ج1، ص 139
روزنامه كيهان، شماره 19078 به تاريخ 17/2/87، صفحه
8 (پاورقي)
_____________________________________________________________________________
شیخ خزعل نمونهای تمامقد از یک پادشاه شرقی هزار و یک شبی است که در حال گوش
سپردن به نوای موسیقی و تماشای رقصی زیبا دلخوش به شمردن سکههای بیشمار خویش است
و همزمان به سلطنت سرزمینی بزرگتر با سکههایی بیشتر چشم دوخته است. شیخ خزعل با
پشتوانه ثروت افسانهای خود به عنوان بزرگترین مالک خوزستان و وابستگیاش به
قبیلهای قدرتمند در زمانهای پرآشوب سعی در ایجاد حکومتی شبهمستقل در جنوب ایران
برای خودش داشت اما امواج پرتلاطم سالهای پرحادثه 1925-1897 کشتی تفریحی او را به
زیر کشید. «فراز و فرود شیخ خزعل» روایتی ثانیه به ثانیه از سالهای پرحادثه
1925-1897 خوزستان را ارائه داده است. عبدالنبی قیم با مطالعه دقیق اسناد و
کتابهای بسیاری کوشیده است تصویری دقیق از اوضاع اقتصادی و اجتماعی خوزستان این
سالها ارائه دهد. به این ترتیب ما روایت روی کارآمدن این اعجوبه قبیلهای را مرور
خواهیم کرد که با مرگ پدر و به قتل رساندن برادر بزرگتر به سوی قدرت خیز برمیدارد
و در اندیشه نشستن بر اریکه سلطنت عراق است. وقوع انقلاب مشروطه در سال 1285
(1906ه. ش)، کشف اولین چاه نفتی خاورمیانه در سال 1908، شعلهور شدن آتش جنگ جهانی
اول در سال 1914، اضمحلال و فروپاشی امپراتوری عثمانی، روی کار آمدن بلشویکها و
تشکیل اتحاد جماهیر شوروی در سال 1917و سقوط خاندان قاجار و برآمدن رضاخان
اتفاقهای مهمی است که در دوره حکومت شیخ خزعل روی میدهد اما او پس از به دست
گرفتن زمام امور آنچنان زیرکانه و حسابشده عمل میکند که گاهی وقتها انگلیسیها
را مامور میکند تا از طرف او با مقامات دولت قاجار مذاکره کرده و به جای وی چانه
زنی کنند: شیخ خزعل در تابستان 1921، پیل کنسول بریتانیا در اهواز را مامور کرد
تا با قوام السلطنه نخست وزیر درباره مالیات معوقه مذاکره کند و قوام السلطنه
را به قبول نظر شیخ متقاعد سازد. شیوه سلوک شیخ خزعل در کتاب کاملا تشریح شده است
که چگونه او پس از کنار زدن برادر در کاخ فیلیه به نوای گروه موزیک اختصاصی خود گوش
میسپرد و با هدایا خردهگیران را به صف دوستان پیوند میزد. او در قصر خود را هم
روی فرقههای سختگیر و هم روی رقاصهها و بتپرستان هندی باز گذاشته بود تا از
هریک در فرصت خود سود برد. او به مسیحیان کلدانی که بعد از کشتار معروف ارامنه به
دست عثمانیها در اواخر قرن نوزدهم از سرزمین خود متواری شده بودند پناه و به
آنها اجازه داد تا در خرمشهر کلیسا بسازند و در اهواز کلیسا و مدرسه خود را بنا
نهند. از این رو به پاس این مساعدت، پاپ بنادیکوس پانزدهم در مراسم خاصی نشان
«گریگوریس» را به شیخ خزعل عطا کرد... افتتاح لژ فراماسونری با کمک و مساعدت او بود
و خزانه او روی خوانندگان زن هم باز بود، همچنان که این خزانه روی نیکوکاران و
صالحان فرقههای مختلف باز بود... . یکی از روشهای شیخ خزعل این بود که کسی را از
نزدیکان خویش با پولهای گزاف به تهران فرستاد و او را نگهبان دربار کرد که از هر
پیشامدی استفاده کند و او با میرزاعلی اصغرخان اتابک و دیگر درباریان دوستی میکرد
و همیشه دلهای آنان را با پیشکشی و پول میجست. نتیجه این تدبیرها بود که بساط او
در خرمشهر و شادگان از حکومت خوزستان جدا شد و یکسره با تهران سروکار داشت. گویا
اتابک همیشه هوادار شیخ بود و بر پیشرفت کار او میکوشید، نیز شیخ دختر
نظامالسلطنه را گرفته بود که این زمان یکی از نزدیکان شاه بود. همچنان دختر برادر
شاهزاده عبدالحمید عینالدوله را به زنی داشت که از درباریان بسیار بزرگ بود. در
سایه همراهی اینان کار شیخ روز به روز بالا میگرفت تا آنجا که به جای معزالسلطنه،
لقب سردار اقدس، به او دادند و از درجه امیر تومانی به رتبه امیر نویانی بالایش
بردند. علاوه بر آن به او القاب نصرتالملک و سردار ارفع نیز داده بودند. و اما در
دیوان شیخ خزعل: شیخ خزعل در اداره امور ایالت و ترسیم خطوط اصلی سیاست خویش
همانند حکام و پادشاهان آن دوره تصمیمگیرنده نهایی بود و همه مسائل به او ختم
میشد. به نظر میرسد بزرگان قبیله محسن و حتی بزرگان خاندان آلبوکاسب هیچگونه
نقشی در تصمیمگیری یا اداره امور نداشتند. برکناری شیخ کاسب پسر ارشد خویش از
ولیعهدی و گماردن فرزند دوم خود شیخ عبدالحمید بهجای او نشان از قدرت شیخ خزعل
دارد... نحوه اداره امور و ساماندهی کارها در دستگاه او همانند تمامی حکام و
سلاطین مشرقزمین در آن دوره به شکل سنتی بود و از اداره امور به شکل نوین و مدرن
خبری نبود. منافع تجاری روابط شیخ خزعل را شکل میداد آنگونه که در پژوهش قیم آمده
است: شیخ خزعل حکومت مرکزی را کاملا متقاعد کرده بود که نبودش مساوی اخلال در تجارت
و رکود آن است و همزمان با انگلیسیها تجارت میکرد، با روسها مذاکره و با
آلمانها مراوده داشت و در پس پرده هم با اقدامات محرمانه کار خود را در تعارض با
منافع بقیه پیش میبرد... و البته هرچند ارتباط عالی او با دولت فخیمه انگلیس
زبانزد خاص و عام است اما در این کتاب خاطرنشان شده است که انگلیسیها همواره مواظب
او بودند تا مانع افزایش قدرتش شوند تا آنجا که هرچند به نیروی مسلحی برای امنیت
مناطق نفتی نیاز مبرم داشتند حاضر به تسلیح شیخ خزعل نبودند. اکتشاف نفت در خوزستان
یک فرصت طلایی برای تجارت و روابط بیشتر شیخ خزعل بهویژه با انگلیس بود: شیخ خزعل
در جریان مذاکرات با انگلیسیها به منظور در اختیار قرار دادن زمینی برای مخازن
نفت و احداث پالایشگاه در جزیره آبادان به دلیل ناامنی و عدم ثبات ناشی از انقلاب
مشروطه به انگلیسیها خاطرنشان شد که با توجه به عدم قطعیت اوضاع در آینده، لازم
است آنها او را در برابر هر حکومتی اعم از مشروطه یا سلطنتی حمایت کنند. در مقابل
سر پرسی کاکس پس از مذاکره با سر ادواردگری وزیر امور خارجه در 16 ماه مه 1909
خطاب به شیخ خزعل چنین گفت: «هر تغییری در حکومت ایران رخ دهد، دولت انگلیس در
برابر هر گونه تجاوز نسبت به حقوقتان - مطابق وعدههای سال 1902 - از شما حمایت
خواهد کرد و این حمایت به وارث و اعقاب شما تسری خواهد یافت.» تصمیم بر احداث
پالایشگاه در جزیره«آبادان» که در زمینهای خزعل قرار داشت نیز شأن و اعتبار او را
نزد انگلیسیها بیشتر کرد، به این ترتیب انگلیسیها درصدد برآمدند تا پیوندهای
خود را با شیخ خزعل مستحکمتر کنند. رویارویی رضاخان و شیخ خزعل و سیر این رویارویی
از خواندنیترین فصلهای کتاب است. در این قسمتها هم میبینیم که شیخ خزعل چگونه
از قدرت منطقهای خود و در خطر بودن منافع نفتی بریتانیا برای بقا سود میجوید اما
درنهایت این منافع انگلیسی بود که شیخ خزعل را سوار بر کشتیاش به رضاخان تسلیم کرد
و مرگی سیاه را برایش رقم زد. به این ترتیب حکومت 28ساله شیخ خزعل که از ژوئن 1897
آغاز شده بود و روز به روز بر قدرت و شوکت آن افزوده میشد، در دسامبر 1924
بهپایان رسید. کتاب «فراز و فرود شیخ خزعل» نوشته «عبدالنبی قیم» را انتشارات کتاب
آمه در 500 صفحه و 14 فصل به قیمت 24000 تومان منتشر کرده
است.
منبع:
روزنامه شرق- شماره ۱۷۸۱ - ۱۳۹۲ يکشنبه ۲۳ تير
No comments:
Post a Comment