جنبش دموکراتیک ملی آذربایجان و تظاهرات سرتاسری 25 بهمن --- دنیز ایشچی
من در مقاله قبلی خویش به این نقطه پرداخته بودم که آزاداندیشان سکولار و دموکرات جنبش ملی آذربایجان باید دنبال راه سومی باشند. راهی که با تاکید و تکیه بر خواسته های ملی مردم آذربایجان و خواسته از بین رفتن هر گونه تبعیض ملی، جنبش ملی دموکراتیک آذربایجان را بعنوان بخشی از جنبش وسیع دموکراتیک تمامی مردمی که در چهارچوبه جغرافیایی ایران زندگی میکنند تلقی بکنند. چندی پیش من در آخرین مقاله انتقادی خود راجع به مساله ملی و مواضع سازمانها و جریانهای ملی آذربایجانی نوشتم، دوباره بر مواضع جنبش فدرال دموکراتیک آذربایجان انتقاد کرده بودم. مضمون نوشته من در بعضی موارد روی این موضوع تاکید داشت که ائتلاف به هر قیمت جریانهای ملی آذربایجانی به این مفهوم است که جریانهای آزاده و دموکرات تر باید از مواضع دموکراتیک خود عدول کنند تا بتوانند با جریانهای افراطی به نقطه نظرهای مشترک برسند. بر همه ما پر واضح است که افراطی گری ملی در داخل جنبش ملی آذربایجان، "عملا" در مواردی که توده های میلیونی حکومت استبداد و دیکتاتوری ولایت فقیه و حکومت کودتا را زیر ضرب میگیرند، از چند زاویه با جمهوری ولایت فقیه همسو میگردند. یکی با سکوت مطلق سیاسی خود و عدم همگامی با جنبش سرتاسری علیه حکومت کودتا، انگار که در سرتاسر ایران هیچ اتفاقی نمی افتد. دیگری از این زاویه که عملا بخشهای قابل توجهی از جوانان آذربایجان را از صفوف سرتاسری خیزش ضد دیکتاتوری به انفعال کشانده و عملا آنها را از ابراز اعتراضات دموکراتیک خویش علیه دیکتاتوری ولایت فقیه باز میدارند.
آنها وقتی مجبور میشوند در شرایطی دهن خود را باز کرده و در این مورد چیزی بر زبان جاری بکنند، میگویند که "این تظاهرات متعلق به ناسیونالیسم فارس میباشد". در مورد تدارکات راهپیمائی سرتاسری در روز 25 بهمن علیه نظام دیکتاتوری ولایت فقیه، وب سایتها و نشریات سازمانهایی که خود را نمایندگان سیاسی جنبش ملی آذربایجان مینامند را نگاه بکنید، تقریبا همه آنها سکوت مطلق را پیشه کرده اند. این جریانهای سیاسی در خیزش میلیونی جنبش دموکراتیک دانشجویان، زنان، جوانان و کارگران خرداد 88 هم سکوت را پیشه گرفته یا توصیه میکردند. آیا ما سکوتهای ممتد و طولانی این دوستان در روزهایی مثل 25 بهمن را شاخص ارزیابی کارنامه آنها باید قرار بدهیم، یا بندهای اساسنامه و مرامنامه و یا اسنادی که آنها در بعضی نشستهای خویش به تصویب رسانده اند و در تاقچه های آرشیو های آنها خاک میخورند.
من در مقاله قبلی خویش به این نقطه پرداخته بودم که آزاداندیشان سکولار و دموکرات جنبش ملی آذربایجان باید دنبال راه سومی باشند. راهی که با تاکید و تکیه بر خواسته های ملی مردم آذربایجان و خواسته از بین رفتن هر گونه تبعیض ملی، جنبش ملی دموکراتیک آذربایجان را بعنوان بخشی از جنبش وسیع دموکراتیک تمامی مردمی که در چهارچوبه جغرافیایی ایران زندگی میکنند تلقی بکنند. بر اساس چنین نگرشی باید ساختاری شکل بگیرد که استراتژی محوری و آینده آذربایجان دموکراتیک و جنبش ملی آذربایجان را از کانال عبور از نظام ولایت فقیه کانالیزه کرده، تصویر نموده و فورمولبندی بکنند. این دوستان زیر لوای سیاسی "حرکت مستقل ملی دموکراتیک" ، جنبش سرتاسری ضد دیکتاتوری زنان، جوانان، دانشجویان، کارگران و دیگر اقشار آزادیخواه را با این توصیف که خارج از چهار چوبه" ملی" آنها میباشد و متعلق به ملت فارس میباشد تخطئه میکنند. یکی از سوالهای جدی که وجود دارد این است که آن بخشهایی از جنبش ملی دموکراتیک آذربایجان که نمیتوانند در مقابل سکوت های ممتد انفعالی در مواقع خیزشها و اعتراضات سرتاسری مردمی و یا همسویی جریانهای فعلی با نظام ولایت فقیه سکوت بکنند، فقط به اعتراضات پراکنده نسبت به این سیاست خطرناک اکتفا میکنند، چه تکلیفی برای خود تعیین میکنند؟
فلسفه سیاسی فکری دوستان فدرال دموکرات آذربایجان نظام فدراتیوی را پیشنهاد میکند که ائتلافی از حکومتهای ملی محلی ملیتهای مختلف باشد که در چهار چوبه ایران زندگی میکنند. بر اساس این اندیشه، بعنوان قدم و مرحله اول باید ملیتهای آذربایجانی، کرد، بلوچ، عرب و دیگر ملیتها حکومتهای خود مختار خویش را تشکیل بدهند، سپس بیایند و با همدیگر یک نظام فدراتیو را بموازات آن شکل بدهند. بر اساس این بینش، ابتدا حکومتهای خود مختار محلی تشکیل میشوند. این حکومتهای خود مختار با پارلمانهای مستقل خود در مرحله بعدی یک نظام فدراتیو ائتلافی از ملیتها را پایه گذاری میکنند. اولا پر واضح است که هیچکدام از این ملیتها به تنهایی قادر به گرفتن حق خود گردانی از حکومت ولایت فقیه نخواهند بود. سوال اول این است که طبق فورمول این دوستان اگر بعنوان قدم اول ملیتهای مختلف استراتژیشان تشکیل یک دولت محلی باشد، لزوما چه احتیاجی دارند که پس از تشکیل آن به خود زحمت داده و خود را درگیر مشکلات و مصائب تشکیل یک ائتلاف فدراتیو ملی در چهارچوبه جغرافیایی ایران بکنند؟
حالا ما از این مساله صرف نظر میکنیم که این جریانها به ندرت از خویش سمپاتی و نشانه هایی از مناسبات سالم دیپلماتیک نسبت به دیگر ملیتها نشان میدهند. در نشریات و وب سایتهای این جریانها هیچ اشاره ای به سالگرد تاسیس جمهوری کردستان در زمان مرحوم قاضی محمد صورت نگرفت که هیچ، اصلا پیام تبریکی هم رد و بدل نشد. این نشان میدهد که گفته من در مورد اینکه افراطی گری ملی آذربایجانی، از نفرت نسبت به هژمونی طلبی فارس فراتر رفته و نسبت به دیگر ملیتهای همجوار هم چندان دل پر مهری ندارند. به فرض تحقق شعار مرحله اول این دوستان در زمینه تشکیل حکومتهای ملی محلی، با توجه به فاکتورهایی مثل تاثیرات ژئوپولیتیک ملیتهای کشورهای همجوار با ملیتهای داخل ایران، عدم وجود مناسبات آنچنان عمیق دوستانه ای که ضرورت ائتلاف فدراتیو را ایجاب بکند و منافع مجزای فرهنگی اقتصادی ملیتها را محافظت نماید، چنین ضرورتی احتمال شکل گیری نخواهد داشت.
استراتژی مرحله اول این دوستان در زمینه تشکیل حکومت خودگردان ملی آذربایجان بدون همکاری فعال با جنبش سرتاسری دموکراتیک ضد تبعیض و جنبشهای ملی دیگر ملیتها و بدون اینکه آنرا از طریق عبور از ولایت فقیه کانالیزه بکنند، از اول محکوم به شکست است. استراتژی مرحله دوم آنها در تشکیل ائتلاف فدراتیو حکومتهای تشکیل شده ملی هم به دلایلی که در بالا ذکر شد همچنان با چنین نگرشی محکوم به شکست میباشد. استراتژی کارکرد موازی و کاملا مجزا با جنبش سراتاسری ضد ولایت فقیه در شرایطی که عوض هدف قرار دادن ولایت فقیه، جنبشی را که این دیکتاتوری را مورد هدف قرار داده است زیر ضرب قرار میدهند، خود نشان میدهد که در این پیکار انها در کنار ولایت فقیه قرار میگیرند. این دوستان در وب سایتهای خود پشت سر هم فریاد میزنند که طرف مقابل آنها "ناسیونالیسم فارس" و "حاکمیت سیاسی فارسی" میباشد، آنها عملا با نظام سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، امنیتی دیکتاتوری ولایت فقیه کاری ندارند. این سیاست غیر از این میباشد که بخشهای عظیمی از جوانان و نیروهای جبهه تحول دموکراتیک را به انفعال کشیده و دنبال نخود سیاه میفرستند تا حکومت کودتا بتواند از برخورد انفعالی این بخش حداکثر سوء استفاده را کرده و راحتتر بتواند جنبش رزمنده در میدان ضد دیکتاتوری را مورد ضرب و شتم قرار داده و سرکوب بکند؟
در شرایطی که بیش از هر زمان دیگری ما احتیاج به همگامی همه جنبش های سکولار دموکراتیک و ضد تبعیض داریم، در زمینه برخورد با مساله ملی، این فقط سازمانهایی مثل جنبش فدرال دموکراتیک آذربایجان نیست که مقصر میباشد. بینشهای آریا محور و یا تسلط گرایانه فارس محوری که عملا با فیلتر گذاریها و موانع اساسنامه ای و تکنیکی و بوروکراتیک به تبعیض علیه زبان، فرهنگ و هنر ملیتها صورتی نورمال و عادی میدهند، به همان اندازه مسئول میباشند. بر اساس معیار و ملاکهای این سازمانهای سرتاسری، همه هنرمندان، شاعران، نویسندگان، محققین و آنهایی که در زمینه موسیقی کار میکنند، فقط آنهایی میباشند که بر محور زبان، فرهنگ و موسیقی فارسی کار میکنند. اگر بخواهید در وب سایت آنها مطلب کوتاهی در مورد یک شاعر، نویسند، هنرمند ترک، کرد، عرب یا ترکمن بنویسید، عملا "مثل نظام دیکتاتوری حسنی مبارک" باید از هفت خوان رستم رد بشوید که در نهایت شما در یک کلاف سر در گمی گیر میکنید که آن سرش ناپیداست.
پیروان این سیستم فکری نقطه آغازین حرکتشان نفی هویت تاریخی، فرهنگی، زبانی و بالاخره هویت ملی ملیتهای دیگر ایرانی میباشد. این دوستان شکل گیری ملیتهای مختلف با زبانها و فرهنگهای مختلف را نتیجه تاثیرات تصادفات ناگوار تاریخی از قبیل حمله اعراب و یا حمله مغول به ایران در حق "نژاد پاک آریایی" ارزیابی میکنند. کسی که با چنین خاستگاه فکری مساله ملیتها را نگاه بکند، از یک طرف هویت واقعی تاریخی فرهنگی و ملی آنها را نفی میکند و از طرف دیگر جهت رفع و از بین بردن ضایعات "آن تصادفهای ناگوار تاریخی" دست به سیاست آپارتایدی در راستای آسیمیله کردن ملیتهای مختلف در درون نژاد پاک آریایی میزند. با چنین نگرشی دموکراسی و حقوق بشر و رفع تبعیض در مورد مساله ملیتها کلا به فراموشی سپرده شده و از پنجره به بیرون پرت شده و سیاست سیستماتیک اپارتایدی آسیمسلاسیون جای آن را میگیرد.
اگر تولورانس و پلورالیسم سیاسی بصورت واقعیتی دموکراتیک بعنوان بخشی از بلوغ سیاسی جنبش مدنی سیاسی محسوب میشود، این بلوغ باید تبلور خود را در عرصه مساله ملی بصورت قبول هویت تاریخی، فرهنگی و زبانی مستقل ملیتها پذیرفته شود. این بلوغ باید در ساختار و رفتار سیاسی روزمره و در بافت ارگانهای مختلف سازمانهای سیاسی سرتاسری خود را نشان داده و به رفتار روزمره آنها تبدیل گردد. در غیر اینصورت، رفتار در راستای آپارتاید ملی و آسیمیلاسیون، نه تنها از وحدت دموکراتیک ضد ولایت فقیه جلوگیری خواهد کرد، بلکه زمینه های عینی را برای قدرت گیری افراطیون ملی فراهم خواهد کرد.
اگر واقعا خواهان پیوند جنبش دموکراتیک ضد تبعیض ملیتها با جنبش دموکراتیک سراتاسری می باشیم، نقطه اغازینمان قبول هویت مستقل ملی، تاریخی فرهنگی ملیتهای مختلف میباشد. در قدم بعدی باید این قبول در رفتارهای سیاسی سازمانهای سیاسی سکولار دموکراتیک و بخصوص سوسیال دموکراتیک سرتاسری بصورت تنوع رنگارنگ ملیتها خود را نشان بدهد، سپس میتوان در راستای دیالوگ سیاسی دموکراتیک با سازمانهای ملی دموکراتیک گام برداشت. به همان شدتی که در نشریات، اطاقهای اینترنتی جریانهای سیاسی ملی آذربایجانی نشانه ای از تدارکات 25 بهمن دیده نمیشود، با همان شدت در رفتار و کردار سیاسی سازمانهای سوسیال دموکراتیک سرتاسری، نشانه ای از رنگارنگی هویتی ملی ایرانی نمودار نیست و سیاست آسیملاسیون ملیتهای دیگر عمل میکند.
اگر میخواهیم نظام فدائیوی که در ایران مد نظر داریم بازتاب خود را در حکومت فدرال مرکزی بصورت تنوع رنگارنگ ملیتها نشان بدهد، باید سازمانهای سکولار دموکراتیک سرتاسری عملا و همگام با سازمانهای سیاسی ملی محلی دموکراتیک، واقعا نمودار عینی این تنوع در یگانگی ملیتها باشند، نه هژمونی یکی بر دیگران در راستای آسیمیله کردن بقیه در این هژمونی طلبی. چگونه خواهیم توانست بر افراطی گری ملی "هم فارسی هم ملیتهای دیگر" غالب آمده و در یک محیط پلورالیسم ملی سیاسی با همدیگر به دیالوق در راستای عبور از نظام ولایت فقیه بپردازیم؟ به همان اندازه که سازمانهای سوسیال دموکرات چپ باید بازتابی عینی از این تنوع ملی باشند، نه بازتابی از تثبیت تبعیض ملی و نژاد پرستی، با همان درجه اهمیت هم باید جریانهایی مثل جنبش فدرال دموکراتیک آذربایجان استراتژی مرحله ای خود را از کانال عبور از نظام ولایت فقیه کانالیزه بکنند، نه یک استراتژی پا در هوایی که در خدمت ولایت فقیه قرار میگیرد. در این وسط مسئولیت آزاداندیشان سوسیال دموکرات ملیتها بمراتب سنگینتر میباشد. آنها باید از یکطرف با افراطی گری ملی مقابله فکری بکنند، از طرف دیگر با هژمونی طلبی آپارتاید فکری آریا محور حاکم که اساسش بر نفی و اسیمیله کردن دیگر ملیتها استوار است مقابله کرده شرایط را برای زدن پلهای ارتباطی مابین آنها در راستای تولورانس و قبول پلورالیسم ملی سیاسی و تدارکات دیالوق در این زمینه ها فراهم نمایند.
14/02/2011
برگرفته از : ایران گلوبال
آنها وقتی مجبور میشوند در شرایطی دهن خود را باز کرده و در این مورد چیزی بر زبان جاری بکنند، میگویند که "این تظاهرات متعلق به ناسیونالیسم فارس میباشد". در مورد تدارکات راهپیمائی سرتاسری در روز 25 بهمن علیه نظام دیکتاتوری ولایت فقیه، وب سایتها و نشریات سازمانهایی که خود را نمایندگان سیاسی جنبش ملی آذربایجان مینامند را نگاه بکنید، تقریبا همه آنها سکوت مطلق را پیشه کرده اند. این جریانهای سیاسی در خیزش میلیونی جنبش دموکراتیک دانشجویان، زنان، جوانان و کارگران خرداد 88 هم سکوت را پیشه گرفته یا توصیه میکردند. آیا ما سکوتهای ممتد و طولانی این دوستان در روزهایی مثل 25 بهمن را شاخص ارزیابی کارنامه آنها باید قرار بدهیم، یا بندهای اساسنامه و مرامنامه و یا اسنادی که آنها در بعضی نشستهای خویش به تصویب رسانده اند و در تاقچه های آرشیو های آنها خاک میخورند.
من در مقاله قبلی خویش به این نقطه پرداخته بودم که آزاداندیشان سکولار و دموکرات جنبش ملی آذربایجان باید دنبال راه سومی باشند. راهی که با تاکید و تکیه بر خواسته های ملی مردم آذربایجان و خواسته از بین رفتن هر گونه تبعیض ملی، جنبش ملی دموکراتیک آذربایجان را بعنوان بخشی از جنبش وسیع دموکراتیک تمامی مردمی که در چهارچوبه جغرافیایی ایران زندگی میکنند تلقی بکنند. بر اساس چنین نگرشی باید ساختاری شکل بگیرد که استراتژی محوری و آینده آذربایجان دموکراتیک و جنبش ملی آذربایجان را از کانال عبور از نظام ولایت فقیه کانالیزه کرده، تصویر نموده و فورمولبندی بکنند. این دوستان زیر لوای سیاسی "حرکت مستقل ملی دموکراتیک" ، جنبش سرتاسری ضد دیکتاتوری زنان، جوانان، دانشجویان، کارگران و دیگر اقشار آزادیخواه را با این توصیف که خارج از چهار چوبه" ملی" آنها میباشد و متعلق به ملت فارس میباشد تخطئه میکنند. یکی از سوالهای جدی که وجود دارد این است که آن بخشهایی از جنبش ملی دموکراتیک آذربایجان که نمیتوانند در مقابل سکوت های ممتد انفعالی در مواقع خیزشها و اعتراضات سرتاسری مردمی و یا همسویی جریانهای فعلی با نظام ولایت فقیه سکوت بکنند، فقط به اعتراضات پراکنده نسبت به این سیاست خطرناک اکتفا میکنند، چه تکلیفی برای خود تعیین میکنند؟
فلسفه سیاسی فکری دوستان فدرال دموکرات آذربایجان نظام فدراتیوی را پیشنهاد میکند که ائتلافی از حکومتهای ملی محلی ملیتهای مختلف باشد که در چهار چوبه ایران زندگی میکنند. بر اساس این اندیشه، بعنوان قدم و مرحله اول باید ملیتهای آذربایجانی، کرد، بلوچ، عرب و دیگر ملیتها حکومتهای خود مختار خویش را تشکیل بدهند، سپس بیایند و با همدیگر یک نظام فدراتیو را بموازات آن شکل بدهند. بر اساس این بینش، ابتدا حکومتهای خود مختار محلی تشکیل میشوند. این حکومتهای خود مختار با پارلمانهای مستقل خود در مرحله بعدی یک نظام فدراتیو ائتلافی از ملیتها را پایه گذاری میکنند. اولا پر واضح است که هیچکدام از این ملیتها به تنهایی قادر به گرفتن حق خود گردانی از حکومت ولایت فقیه نخواهند بود. سوال اول این است که طبق فورمول این دوستان اگر بعنوان قدم اول ملیتهای مختلف استراتژیشان تشکیل یک دولت محلی باشد، لزوما چه احتیاجی دارند که پس از تشکیل آن به خود زحمت داده و خود را درگیر مشکلات و مصائب تشکیل یک ائتلاف فدراتیو ملی در چهارچوبه جغرافیایی ایران بکنند؟
حالا ما از این مساله صرف نظر میکنیم که این جریانها به ندرت از خویش سمپاتی و نشانه هایی از مناسبات سالم دیپلماتیک نسبت به دیگر ملیتها نشان میدهند. در نشریات و وب سایتهای این جریانها هیچ اشاره ای به سالگرد تاسیس جمهوری کردستان در زمان مرحوم قاضی محمد صورت نگرفت که هیچ، اصلا پیام تبریکی هم رد و بدل نشد. این نشان میدهد که گفته من در مورد اینکه افراطی گری ملی آذربایجانی، از نفرت نسبت به هژمونی طلبی فارس فراتر رفته و نسبت به دیگر ملیتهای همجوار هم چندان دل پر مهری ندارند. به فرض تحقق شعار مرحله اول این دوستان در زمینه تشکیل حکومتهای ملی محلی، با توجه به فاکتورهایی مثل تاثیرات ژئوپولیتیک ملیتهای کشورهای همجوار با ملیتهای داخل ایران، عدم وجود مناسبات آنچنان عمیق دوستانه ای که ضرورت ائتلاف فدراتیو را ایجاب بکند و منافع مجزای فرهنگی اقتصادی ملیتها را محافظت نماید، چنین ضرورتی احتمال شکل گیری نخواهد داشت.
استراتژی مرحله اول این دوستان در زمینه تشکیل حکومت خودگردان ملی آذربایجان بدون همکاری فعال با جنبش سرتاسری دموکراتیک ضد تبعیض و جنبشهای ملی دیگر ملیتها و بدون اینکه آنرا از طریق عبور از ولایت فقیه کانالیزه بکنند، از اول محکوم به شکست است. استراتژی مرحله دوم آنها در تشکیل ائتلاف فدراتیو حکومتهای تشکیل شده ملی هم به دلایلی که در بالا ذکر شد همچنان با چنین نگرشی محکوم به شکست میباشد. استراتژی کارکرد موازی و کاملا مجزا با جنبش سراتاسری ضد ولایت فقیه در شرایطی که عوض هدف قرار دادن ولایت فقیه، جنبشی را که این دیکتاتوری را مورد هدف قرار داده است زیر ضرب قرار میدهند، خود نشان میدهد که در این پیکار انها در کنار ولایت فقیه قرار میگیرند. این دوستان در وب سایتهای خود پشت سر هم فریاد میزنند که طرف مقابل آنها "ناسیونالیسم فارس" و "حاکمیت سیاسی فارسی" میباشد، آنها عملا با نظام سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، امنیتی دیکتاتوری ولایت فقیه کاری ندارند. این سیاست غیر از این میباشد که بخشهای عظیمی از جوانان و نیروهای جبهه تحول دموکراتیک را به انفعال کشیده و دنبال نخود سیاه میفرستند تا حکومت کودتا بتواند از برخورد انفعالی این بخش حداکثر سوء استفاده را کرده و راحتتر بتواند جنبش رزمنده در میدان ضد دیکتاتوری را مورد ضرب و شتم قرار داده و سرکوب بکند؟
در شرایطی که بیش از هر زمان دیگری ما احتیاج به همگامی همه جنبش های سکولار دموکراتیک و ضد تبعیض داریم، در زمینه برخورد با مساله ملی، این فقط سازمانهایی مثل جنبش فدرال دموکراتیک آذربایجان نیست که مقصر میباشد. بینشهای آریا محور و یا تسلط گرایانه فارس محوری که عملا با فیلتر گذاریها و موانع اساسنامه ای و تکنیکی و بوروکراتیک به تبعیض علیه زبان، فرهنگ و هنر ملیتها صورتی نورمال و عادی میدهند، به همان اندازه مسئول میباشند. بر اساس معیار و ملاکهای این سازمانهای سرتاسری، همه هنرمندان، شاعران، نویسندگان، محققین و آنهایی که در زمینه موسیقی کار میکنند، فقط آنهایی میباشند که بر محور زبان، فرهنگ و موسیقی فارسی کار میکنند. اگر بخواهید در وب سایت آنها مطلب کوتاهی در مورد یک شاعر، نویسند، هنرمند ترک، کرد، عرب یا ترکمن بنویسید، عملا "مثل نظام دیکتاتوری حسنی مبارک" باید از هفت خوان رستم رد بشوید که در نهایت شما در یک کلاف سر در گمی گیر میکنید که آن سرش ناپیداست.
پیروان این سیستم فکری نقطه آغازین حرکتشان نفی هویت تاریخی، فرهنگی، زبانی و بالاخره هویت ملی ملیتهای دیگر ایرانی میباشد. این دوستان شکل گیری ملیتهای مختلف با زبانها و فرهنگهای مختلف را نتیجه تاثیرات تصادفات ناگوار تاریخی از قبیل حمله اعراب و یا حمله مغول به ایران در حق "نژاد پاک آریایی" ارزیابی میکنند. کسی که با چنین خاستگاه فکری مساله ملیتها را نگاه بکند، از یک طرف هویت واقعی تاریخی فرهنگی و ملی آنها را نفی میکند و از طرف دیگر جهت رفع و از بین بردن ضایعات "آن تصادفهای ناگوار تاریخی" دست به سیاست آپارتایدی در راستای آسیمیله کردن ملیتهای مختلف در درون نژاد پاک آریایی میزند. با چنین نگرشی دموکراسی و حقوق بشر و رفع تبعیض در مورد مساله ملیتها کلا به فراموشی سپرده شده و از پنجره به بیرون پرت شده و سیاست سیستماتیک اپارتایدی آسیمسلاسیون جای آن را میگیرد.
اگر تولورانس و پلورالیسم سیاسی بصورت واقعیتی دموکراتیک بعنوان بخشی از بلوغ سیاسی جنبش مدنی سیاسی محسوب میشود، این بلوغ باید تبلور خود را در عرصه مساله ملی بصورت قبول هویت تاریخی، فرهنگی و زبانی مستقل ملیتها پذیرفته شود. این بلوغ باید در ساختار و رفتار سیاسی روزمره و در بافت ارگانهای مختلف سازمانهای سیاسی سرتاسری خود را نشان داده و به رفتار روزمره آنها تبدیل گردد. در غیر اینصورت، رفتار در راستای آپارتاید ملی و آسیمیلاسیون، نه تنها از وحدت دموکراتیک ضد ولایت فقیه جلوگیری خواهد کرد، بلکه زمینه های عینی را برای قدرت گیری افراطیون ملی فراهم خواهد کرد.
اگر واقعا خواهان پیوند جنبش دموکراتیک ضد تبعیض ملیتها با جنبش دموکراتیک سراتاسری می باشیم، نقطه اغازینمان قبول هویت مستقل ملی، تاریخی فرهنگی ملیتهای مختلف میباشد. در قدم بعدی باید این قبول در رفتارهای سیاسی سازمانهای سیاسی سکولار دموکراتیک و بخصوص سوسیال دموکراتیک سرتاسری بصورت تنوع رنگارنگ ملیتها خود را نشان بدهد، سپس میتوان در راستای دیالوگ سیاسی دموکراتیک با سازمانهای ملی دموکراتیک گام برداشت. به همان شدتی که در نشریات، اطاقهای اینترنتی جریانهای سیاسی ملی آذربایجانی نشانه ای از تدارکات 25 بهمن دیده نمیشود، با همان شدت در رفتار و کردار سیاسی سازمانهای سوسیال دموکراتیک سرتاسری، نشانه ای از رنگارنگی هویتی ملی ایرانی نمودار نیست و سیاست آسیملاسیون ملیتهای دیگر عمل میکند.
اگر میخواهیم نظام فدائیوی که در ایران مد نظر داریم بازتاب خود را در حکومت فدرال مرکزی بصورت تنوع رنگارنگ ملیتها نشان بدهد، باید سازمانهای سکولار دموکراتیک سرتاسری عملا و همگام با سازمانهای سیاسی ملی محلی دموکراتیک، واقعا نمودار عینی این تنوع در یگانگی ملیتها باشند، نه هژمونی یکی بر دیگران در راستای آسیمیله کردن بقیه در این هژمونی طلبی. چگونه خواهیم توانست بر افراطی گری ملی "هم فارسی هم ملیتهای دیگر" غالب آمده و در یک محیط پلورالیسم ملی سیاسی با همدیگر به دیالوق در راستای عبور از نظام ولایت فقیه بپردازیم؟ به همان اندازه که سازمانهای سوسیال دموکرات چپ باید بازتابی عینی از این تنوع ملی باشند، نه بازتابی از تثبیت تبعیض ملی و نژاد پرستی، با همان درجه اهمیت هم باید جریانهایی مثل جنبش فدرال دموکراتیک آذربایجان استراتژی مرحله ای خود را از کانال عبور از نظام ولایت فقیه کانالیزه بکنند، نه یک استراتژی پا در هوایی که در خدمت ولایت فقیه قرار میگیرد. در این وسط مسئولیت آزاداندیشان سوسیال دموکرات ملیتها بمراتب سنگینتر میباشد. آنها باید از یکطرف با افراطی گری ملی مقابله فکری بکنند، از طرف دیگر با هژمونی طلبی آپارتاید فکری آریا محور حاکم که اساسش بر نفی و اسیمیله کردن دیگر ملیتها استوار است مقابله کرده شرایط را برای زدن پلهای ارتباطی مابین آنها در راستای تولورانس و قبول پلورالیسم ملی سیاسی و تدارکات دیالوق در این زمینه ها فراهم نمایند.
14/02/2011
برگرفته از : ایران گلوبال
No comments:
Post a Comment