جناب مرحوم خدابخش براهویی
مدتی است که از اعدام تو گذشته. اما خندهی تو به همان پر رنگی در ذهن من نشسته. میدانم که تو ابداً قصد نداشتی با دار فانی وداع بکنی اما نظام ما نظام شربت و شهادت و کشور ما جولانگاه شقاوت است.
یادم میآید که میگفتی زمانی که در زاهدان رئیسی شدم ترا هم استخدام کنم. نه تو میدانستی که من آواره میشوم و نه من میدانستم که ترا اعدام خواهند کرد؛ و الا حتمن از تو میپرسیدم که چه شد تو خاش را گذاشتی و سر از شیراز در آوردی و کارگر کارگاه موزاییک سازی شدی.
امروز روز کارگر است. شرط میبندم که تا موقعی که اعدامت کردند، خبر نداشتی که کارگران روزی هم دارند. کاش آن روزها من میدانستم و برای تو بستهای سیگار همایبیضی میخریدم. میدانم من خیلی نق میزدم که سیگار برای سلامتات سم است؛ چه میدانستم سم ولایت فقیه زودتر ترا خواهد کشت. قبل از آنکه اعدامت کنند یکسال زندان بودی؟ خداکند آن شب کسی به تو سیگاری داده باشد.
خدا کند کارگران کرد و ترک و بلوچ و فارسی که حالا زندانند بدانند که امروز روز آنها ست و خدا کند خواهر زادههای آنها بتوانند قبل از اعدام آنها به آنها سیگاری برسانند. دایی عزیزم من نتوانستم ؛ به همین خاطر روز کارگر که میشود دل من پر میشود از گریه.
· خدابخش براهویی دایی من بود که در سال شصت و یک در زاهدان اعدام شد.
· عکس تزیینی است. ربطی به کارگران بلوچ ندارد. یکی از سرمایهداران بزرگ بلوچ را در پمپ بنزینش نشان میدهد
http://balouch.blogspot.com
No comments:
Post a Comment