Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

khaterate yek ostandare eshghalgar...az labelaye in sohbathaa mishe matalebi amokht!

ایجاد توازن بین شیعه و سنی مهم‌ترین سیاست است


کسينجر نظريه اي داد و گفت اگر مي خواهيد با انقلاب افراطي شيعي مقابله کنيد، بايد يک انقلاب افراطي سني ايجاد کنيد. يکدفعه ديديم که در کشور شورايي به اسم شوراي مرکزي اهل سنت (شمس) به وجود آمد. این نظریه که سازمان سیا هزینه اش را می داد و عربستان آموزش می داد، در پاکستان و افغانستان طالبان و القاعده را خلق کرد.

ایجاد توازن بین شیعه و سنی مهم‌ترین سیاست استدکتر منوچهر محمدي، از شهريور 1358 تا ارديبهشت 1359 فرماندار خرمشهر و از خرداد 1359 تا اسفند 1360، استاندار سيستان‌وبلوچستان بوده است. ايشان در اين‌باره مي‌گويد: «... هرکس به سيستان‌وبلوچستان مي‌رفت و فضاي آنجا را مي‌ديد، صبح مي‌رفت و بعدازظهر برمي‌گشت و مي‌گفت ما نيستيم! شش کانديداي استانداري، صبح آمدند و بعدازظهر برگشتند و لذا با موافقت آقاي مهدوي‌کني که وزير کشور بود، در ارديبهشت سال 59 من ابتدا به‌عنوان معاون استاندار رفتم؛ اماوقتي وارد شدم، بهرامي(استاندار قبلي) از خدا خواست و بدون اينکه حکم من به عنوان استانداري صادر شود، گذاشت و رفت... .» حدّت ذهن دکتر منوچهر محمدي و گزارشي که ايشان از آن مقطع حساس روايت مي‌کند اين گفت‌وگو را خواندني کرده است.
برخي حادثه عيدگاه در ابتداي انقلاب را يک نزاع قومي‌ و مذهبي مي‌دانند؛ اگرچه اين حادثه مربوط به قبل از دوراني است که حضرت‌عالي استاندار سيستان‌وبلوچستان بوديد؛ اما آيا از آن حادثه چيزي به ياد داشته يا تحليلي در باره‌اش داريد؟
اول اينکه به‌طورکلي آمريکايي‌ها در ابتداي انقلاب به‌دنبال ايجاد منازعات قومي بودند و بر اين استنباط بودند که با توجه به ترکيب قومي که در کشور وجود دارد، مي‌توان کشور را وارد جنگ داخلي و تجزيه کرد؛ بنابراين در پنج منطقه اين توطئه را راه‌اندازي کردند: در کردستان به اسم «خلق کُرد»، در آذربايجان با نام «خلق مسلمان»، در خوزستان با «خلق عرب»، در ترکمن‌صحرا با «خلق ترکمن» و در بلوچستان به اسم «خلق بلوچ». گروه‌هايي هم با همين عناوين به وجود آمدند. ‌در گذشته، زمينه تنازع در سيستان‌وبلوچستان بين بلوچ‌ها و سيستاني‌ها واقعاً وجود نداشت. شاه سعي مي‌کرد با ايجاد استاني به‌نام سيستان‌وبلوچستان اين‌ها را در مقابل هم قرار بدهد؛ زيرا که سيستاني‌ها از نظر روحيه وطن‌پرستي بسيار تند و قوي بودند و با بلوچ‌ها هم دو مسئله داشتند: يکي مسئله قومي‌گري و ديگري مسئله تفاوت مذهب. سيستاني‌ها شيعيان خيلي تندي بودند و بلوچ‌‌ها هم سني‌هاي افراطي بودند. چون بلوچ‌هاي ما حنفي بودند، درحقيقت فاصله‌شان با اهل‌تشيع زيادتر بود؛ درحالي‌که در کردستان بالعکس بود. در کردستان شافعي‌ها خيلي نزديک‌تر به تشيع بودند. در رابطه با انقلاب هم در فاصله دو هفته پس از پيروزي انقلاب مشکلاتي در بلوچستان داشتيم که خوانين تحرکاتي داشتند.
آن جرياني که به حادثه «عيدگاه» معروف شد، در مکان نماز عيد فطر در سال 1358 بود که اهل‌سنت در حال نماز بودند و از يک بلندي روي تپه‌هاي مشرف به عيدگاه، عده‌اي ناشناس که از اشرار و ضدّانقلاب بودند و در ناحيه پاکستان تردد مي‌کردند، به آنان تيراندازي کردند. در اصل درگيري ميان سيستاني و بلوچ نبود. در همين تاريخ دکتر جليلي، استاندار سيستان‌وبلوچستان هم در چابهار توسط يک گروهي به نام خلق بلوچ گروگان گرفته شده بود.
اين اشرار از آن طرف مرز آمده بودند. سيستان‌وبلوچستان موقعيت عجيبي دارد: هزار کيلومتر مرز خاکي مشترک با پاکستان و افغانستان و سيصد کيلومتر هم مرز آبي دارد. هيچ‌يک از استان‌هاي ما چنين ويژگي را ندارند. در آن طرف مرز هم هيچ‌گونه کنترل و امنيتي وجود ندارد؛ نه بر روي افغان‌ها تسلطي دارند و نه پاکستاني‌ها. مرزها خيلي باز است و هنوز هم بعد از گذشت 35 سال و علي‌رغم تلاش‌هايي که شده است، کنترل کامل نيست. اين تيراندازي که يک عده تلفات و زخمي هم داشت به‌عنوان جنگ قومي مطرح شد؛ لذا حضرت امام بلافاصله دخالت کردند و ابراهيم يزدي که در دولت موقت وزير امورخارجه بود و پس از استعفاي دولت موقت و در زمان شوراي انقلاب سمتي نداشت، مأمور شد که به منطقه برود و به مسئله رسيدگي کند و به‌هرحال حادثه عيدگاه خيلي زود جمع شد. در جمع‌شدنش هم انصافاً بايد بگويم که مولوي عبدالعزيز و آيت‌الله کفعمي و خيلي‌ها کمک کردند.
آقاي جليلي استاندار چه شد؟
ايشان آزاد شد. آقاي جليلي دندانپزشک بود و بعد از اينکه از زاهدان رفت، به جبهه جنگ رفته و اسير شد و بعد هم مفقودالاثر شد. يعني هرچه تلاش شد که ببينند چه بلايي سرش آمده است، معلوم نشد و سال‌ها بعد از آزادي اسراي جنگي، همچنان خانواده‌اش اميدوار بودند که او برگردد و نهايتاً هم قطع اميد شد و ايشان شهيد اعلام شد.
اصليت ايشان کجايي بود؟
فکر مي‌کنم تهراني بودند. دکتر جليلي دومين استاندار بود. اولين استاندار دکتر دانش نارويي از خود بلوچ‌ها بود که نتوانست دوام بياورد. ساکن لندن بود و او را به اين دليل که بلوچ بود، آوردند تا به‌اصطلاح استاندار باشد و بيش از سه‌چهار ماه دوام نياورد و دکتر جليلي آمد. او از بچه‌هاي حزب‌اللهي و تقريباً تند بود و در نتيجه ما متأسفانه دچار افراط و تفريط شديم.
اشاره‌اي به همکاري مولوي عبدالعزيز و آيت‌الله کفعمي کرديد که در حقيقت نماد وحدت بودند. نقش آن‌ها در رفع حادثه عيدگاه چه بود؟
اين دو بزرگوار از زمان رژيم شاه در آنجا بودند و همکاري مي‌کردند؛ لذا ما مسئله‌اي به عنوان سني و شيعه نداشتيم. خاطرم هست که مولوي عبدالعزيز مي‌گفت که اگر در تمام دادگستري سيستان‌وبلوچستان بگرديد، يک پرونده منازعه بلوچ و سيستاني و يا سني و شيعه در کل استان پيدا نمي‌کنيد. علي‌رغم تنوعي که وجود داشت. واقعه عيدگاه هم با همکاري اين بزرگواران خيلي زود جمع شد و ادامه پيدا نکرد و بعد از آن هم ما ديگر واقعاً هيچگونه درگيري و تعارضي نداشتيم. تنازع بين بيرجندي و سيستاني داشتيم ولي بين سيستاني و بلوچ نداشتيم.
ساير استانداران بعد از شهيد جليلي چه کساني بودند؟
بنده به‌عنوان چهارمين استاندار به آنجا رفتم. يکي از شرايط بلوچ‌ها براي خاتمه‌دادن به واقعه عيدگاه، تعويض استاندار بود که در پي اين توافق، دکتر جليلي از استان رفت و آن‌ها دو استاندار را به شوراي انقلاب پيشنهاد کرده بودند: يکي طاهر احمدزاده بود که در آن زمان در مشهد استاندار بود و يکي هم حميد بهرامي بود که استاندار کرمان بود. حميد بهرامي هم از بازماندگان منافقين بود. طاهر احمدزاده هم بچه‌هايش چريک فدايي بودند و خودش هم گرايش به منافقين داشت. البته از حميد بهرامي به‌دليل اينکه رفسنجاني بود و از نزديکان آقاي هاشمي رفسنجاني بود، بيشتر استقبال شد و استاندار سوم شد. بهرامي هم موفق نشد؛ براي اينکه درست در نقطه مقابل دکتر جليلي ميدان را به بلوچ‌ها داده بود به‌طوري‌که واقعاً سيستاني‌ها و بچه‌هاي حزب‌اللهي را کنار زده بود و خانه استاندار شده بود مأمن خوانين و اشرار که حتي مقداري اسلحه هم بين آن‌ها توزيع کرده بود که منجر به اين شد که در مجلس اعتبارنامه‌اش رد شد. من با حميد بهرامي از دوران دبيرستان سابقه آشنايي و دوستي داشتم. من در آن موقع فرماندار خرمشهر بودم که به‌علت حساسيتي که از لحاظ هواي آنجا پيدا کرده بودم و به‌نوعي شبه آسم گرفته بودم، دکتر توصيه کرد بهتر است شما از خرمشهر برويد. در خرمشهر هم با دريادار مدني به‌دليل اينکه روحيه‌اش عجيب نظامي و ديکتاتوري بود و من هم با روحيه او موافق نبودم، درگير شدم. بهرامي به‌هرحال به‌دليل همان دوستي گذشته از من پرسيد که تو تمايل داري بيايي به جاي من؟ گفتم مشکلي نيست و به آقاي مهدوي‌کني پيغام داد که فلاني به‌جاي من مي‌آيد. چون هر کس به سيستان‌وبلوچستان مي‌رفت و فضاي آنجا را مي‌ديد، صبح مي‌رفت و بعدازظهر برمي‌گشت و مي‌گفت ما نيستيم. شش کانديداي استانداري، صبح آمدند و بعدازظهر برگشتند و لذا به توصيه بهرامي و موافقت آقاي مهدوي‌کني که وزير کشور بود، در ارديبهشت سال 59 من ابتدا رفتم به‌عنوان معاون استاندار؛ اماوقتي وارد شدم، بهرامي از خدا خواست و بدون اينکه حکم من به عنوان استانداري صادر شود، گذاشت و رفت، چون خيلي تحت فشار قرار گرفته بود و با توجه به کارهايي هم که کرده بود نمي‌توانست ادامه دهد.
بهرامي عضو نهضت آزادي بود؟
ايشان عضو سازمان مجاهدين خلق (منافقين) بود. حتي مدتي هم با محمد محمدي گرگاني زندان رفت. يک خاطره يادم مي‌آيد. ما سه‌چهار دانشجو بوديم در دانشکده حقوق دانشگاه تهران و در سال‌هاي 46 و 47 جلساتي داشتيم که تفسير و قرائت قرآن بود و همان جلسات منجر به شکل‌گيري سازمان مجاهدين خلق(منافقين) شد. خب، عده زيادي هم بوديم و همه کم‌وبيش بعداً جزو افراد برجسته و باسواد شدند. دکتر حاتمي، دکتر کاشاني پسر آيت‌الله کاشاني، محمدي گرگاني و بسياري ديگر بودند. محمود احمدي بود که الان جزو سران منافقين است. حسن راهي و مصباح بودند و از داخل آن‌ها همه چيز در آمد. کساني که ملحق شدند به گروهک منافقين، بهرامي و محمد محمدي گرگاني و حسن راهي و محمود احمدي بودند. به من هم پيشنهاد کردند که نپذيرفتم. ما يک بحث مبنايي با اين‌ها داشتيم. مبنا هم اين بود که شما اگر بچه‌مسلمان هستيد و مي‌خواهيد انقلاب کنيد، دنبال ترور و جنگ مسلحانه نبايد برويد و بايد به ملت آگاهي بدهيد؛ همان عبارتي که حضرت امام فرموده بود که نقش شما بايد آگاهي‌بخشي به ملت‌ها و توده‌ها باشد. به‌هرحال حميد احمدي بهرامي موفق نشد و برگشت.
مسئله ديگر که فکر مي‌کنم در زمان استانداري حضرت‌عالي بود، فعاليت گروه‌هاي چپ بود. گزارش‌هاي آن‌زمان حاکی است از فعاليت‌هاي گروهک پيکار، منافقين و نيروهايي که تلاش مي‌کنند تضاد اجتماعي را تشديد کنند و درگيري راه بياندازند. اين مسئله به چه نحوي حل‌وفصل شد؟
در مدت حدود دو ماه که من و بهرامي در استانداري بوديم، فرصت شد که من کار مطالعاتي خوبي روي منطقه انجام دهم. اصطلاحي هست که مي‌گويند هر چه خوبان همه دارند، تو يک‌جا داري. هر چه مشکلات همه استان‌ها داشتند، اين استان به‌تنهايي داشت! در اين بررسي‌وتحقيق‌ها متوجه مسئله بسيارمهمي شدم و آن مسئله حضور گروهک‌ها بود که از قديم هم بودند؛ مانند توده‌اي‌ها، پيکاري‌ها، چريک‌هاي فدايي خلق و منافقين. اين‌ها به‌علت فقر فرهنگي و فقر اقتصادي، وارد عرصه شده بودند و کار مي‌کردند و ظاهر کار آن‌ها هم کارهاي خدماتي بود؛ يعني با موتور و همراه پزشک‌شان براي درمان مردم به روستاها مي‌رفتند و درعين‌حال کار تبليغاتي هم مي‌کردند و ما واقعاً نمي‌توانستيم به‌پاي آن‌ها برسيم. يک چيزي هم که متوجه شديم، مهره‌چيني آن‌ها بود! يک‌دفعه متوجه شديم که کمونيست‌ها و بخصوص توده‌اي‌ها، همه نيروهايشان را بسيج کرده‌اند و به سيستان‌وبلوچستان آورده‌اند و از زابل، مهره‌چيني مي‌کردند تا خود چابهار. يعني مهندسين برق، مهندسين کشاورزي و... را همراه خود مي‌آوردند.  يک چيز جالب‌تر هم که براي ما سوال بود، حضور ناخدا افضلي بود! ناخدا افضلي فرمانده نيروي دريايي بود. حتي در زمان جنگ مي‌ديديم که اين آدم هفته‌اي نيست که سر به کنارک و چابهار نزند و به ما مي‌گفت که چرا زودتر اين بندر را راه نمي‌اندازيد؟ و اين موضوع حتي موجب درگيري شديدي با «عطري»، معاون وزارت نيرو شد. آقاي عطري پذيرفته بود هم مديرکل سازمان آب‌وبرق سيستان‌وبلوچستان باشد و هم معاون وزير که اين خيلي براي ما عجيب بود. آن زمان دکتر غفوري‌فرد وزير نيرو بود که بعد از استانداري خراسان به آنجا رفته بود. ما هر چه تلاش کرديم اين‌ها را از آنجا کنار بزنيم و هر چه به وزير مي‌گفتيم، اين آقا نمي‌گذاشت؛ به‌طوري‌که دادستان زاهدان حکم دستگيري معاون وزير را صادر کرد و يک‌دفعه که به اتفاق غفوري‌فرد به زاهدان آمد او را دستگير کردند که منجر به کدورت بين ما و غفوري‌فرد شد. به او گفتند تا زماني که اين‌ها را از اينجا جمع نکني و نبري، در بازداشت ميماني. رقابتي هم بين اين‌ها وجود داشت و در عين حال اين‌ها خودشان هم مؤيد تشکيل خلق بلوچ بودند. خلق بلوچ هم در زاهدان به‌وسيله مولوي عبدالملک پسر مولوي عبدالعزيز شکل گرفته بود و در مناسبات شلوغ مي‌کرد. البته اين قدر سياست هم نداشت و دست خود را به راحتي رو مي‌کرد! بنابراين آنجا از لحاظ سياسي مشکلات خيلي جدي و زيادي داشتيم و مسئله سياست علي‌رغم فقر اقتصادي که آنجا بود، تقريباً شبيه کردستان و حتي بدتر بود.
اين‌ها با دولت افغانستان هم ارتباط داشتند؟
دولت بعد از اشغال افغانستان در سال 58 دست روس‌ها بود. بله رابطه داشتند و بعداً کشف شد! در جريان دستگيري سران حزب توده، ‌معلوم شد که روس‌ها بعد از اشغال افغانستان، روي سيستان‌وبلوچستان هم برنامه داشتند. چون بلوچستان پاکستان تحت کنترل و سلطه آمريکايي‌ها بود و در بندري که خيلي هم شبيه به يک بندر ما به‌نام بريس بود، پايگاه زده بودند و يک ناوگان بزرگ آمريکا درآنجا مستقر بود. برنامه‌ شوروي اين بود که اينجا يک پايگاه بزند و دليل اينکه ناخداافضلي اصرار داشت که هر چه زودتر بندر کنارک را راه بياندازيد، همين بود. مي‌دانيد که آمريکايي‌ها براي اين بندرها برنامه ويژه‌اي داشتند. يک روز پايگاه هوايي کنارک را آمريکايي‌ها ايجاد کردند. همچنين قرار بود در بندر چابهار حوضچه عظيمي ايجاد شود که حتي زيردريايي‌هاي آمريکا بتوانند لنگر بياندازند. وقتي که رفتند، ديديم که تأسيسات عظيمي باقي مانده است ولي هنوز آن بندر ايجاد نشده است. من به شوخي مي‌گفتم که اي کاش انقلاب کمي با تأخير صورت گرفته بود تا اين بندرگاه احداث مي‌شد. ‌واقعاً چيز عجيبي بود! ما در ايجاد بندرگاه تدارکاتي گير کرده بوديم؛ يک بندرگاهي در کنارک داشتند مي‌ساختند که بتواند تدارکات آن بندرهاي عظيم را برساند. شوراي انقلاب براي استفاده از اين‌ها در جهت رفاه و آسايش مردم و ايجاد يک بندرگاه کوچک، هيئتي سه‌نفره از نمايندگان وزارت کشور، وزارت راه و وزارت مسکن به‌وجود آورد. بعد از استانداري من براي مدتي نماينده وزير کشور در آن هيئت بودم؛ لذا شوروي اين برنامه را داشت و اين‌ها باور هم نمي کردند که انقلاب بتواند آنجا را کنترل بکند. برنامه‌شان اين بود در شرايط خاصي که در کشور هرج‌ومرج است، با بهانه‌اي از طريق زابل به چابهار برسند.
سياست شما در استانداري در رابطه با مسائل قومي چگونه بود؟
سعي کردم با مسائلي که ممکن است زمينه‌ساز تفرقه شود مقابله کنم. اول با اين نيروهاي گروهکي که مهره چيني شده بود؛ دوم سعي کردم روابط را هم با شيعيان و هم بلوچ ها متوازن بکنم و واقعاً توفيقي که بنده داشتم اين بود که نه آنقدر به پهلوي سيستاني‌ها افتادم، نه به پهلوي بلوچ‌ها. سعي مي‌کردم با هر دو رابطه داشته باشم. خاطرم هست که مولوي عبدالعزيز در جلسه توديع من مي‌گفت، اين آقاي دکتر محمدي اگرچه براي ما کاري نکرد، ولي همراه ما گريه مي‌کرد. هيچ‌کدام از استاندارهاي قبل از من بيشتر از چهار ماه نبودند؛ يعني هر سه نفر آن‌ها قبل از چهار ماه رفتند و من اولين استانداري بودم که نزديک به دو سال در آنجا دوام آوردم. خودشان هم مي‌گفتند که تو خوب دوام آوردي. بنابراين در مسئله گروهکي ما مشکل زيادي داشتيم. در کنار آن‌ها مسائل خوانين و اشرار هم بود؛ به‌طوري‌که گروگان‌گيري از مسئولين زياد بود. در همين دوران استانداري بنده، معاون من، آقاي عزيزي مدتي گروگان گرفته شده بود. شهيد قلم‌بر که اولين ترور منافقين بود، گروگان گرفته شده بود. شهيد قلم بر هم واقعاً اعجوبه اي بود.
ايشان در زاهدان ترور شد؟
خير، در کرمان. ايشان مسئول اطلاعات و عمليات سپاه و مشاور من بود. واقعاً اعجوبه اي بود و زماني که ترور شد 21 سال بيشتر نداشت. اين شخص هم قبل و هم بعد از انقلاب در کردستان، عمليات کرده بود و در تهران و افغانستان عمليات کرده بود. روزي که شهيد شد ما واقعاً فهميديم که اين شخص چند سال دارد و قبل از آن فکر مي‌کرديم که حداقل 30 سال سن دارد. ايشان هم از طرف من و هم از طرف سپاه مأمور شد که روي اين مجموعه گروهکي کار بکند و خاطرم است که طرحي داد به نام طرح مالک اشتر که چگونه ما بتوانيم ريشه اين درگيري ها را خنثي کنيم. به اتفاق رفتيم پهلوي امام و ايشان ارجاع دادند به آقاي منتظري و آقاي منتظري هم آن طرح را تأييد کردند. ما برگشتيم و آن را اجرا کرديم و طرح بسيار بسيار موفقي بود.
موضوع طرح چه بود؟
خوانين بلوچستان واقعاً خوانين گردن کلفتي نبودند؛ بلکه به اين دليل که رئيس قبيله و ايل بودند، محترم بودند و به ايشان احترام گذاشته مي‌شد؛ و‌الّا نه به‌طورحتم شرور بودند و نه آدم‌هاي ثروتمند که از لحاظ اقتصادي گردن‌کلفت باشند. بنابراين مسئله امان‌دادن به اين‌ها مطرح بود که اغلبشان به کوه‌هايا به پاکستان فرار کرده بودند و مسئله‌ساز شده بودند.
سيستان‌وبلوچستان از لحاظ پستي و بلندي وضعيت فوق‌العاده عجيب و استثنائي دارد. صرف‌نظر از مرزهاي کشور، سلسله‌جبالي دارد به نام آهوران که از ميناب شروع مي شود و تا بلوچستان پاکستان ادامه پيدا مي‌کند؛ به‌طوري که يک لشکر در اين کوه‌ها گم مي شود. عرض اين کوه بين 80 تا 200 کيلومتر است. فاصله روستاها 100 تا 150 کيلومتر است. در هر روستا هم يکي دو خانواده زندگي مي‌کنند. بنابراين حضوراشرار در اين کوه‌ها وقتي فرار مي‌کردند عجيب بود و حفظ امنيت سخت بود و ما مجبور بوديم ماشين‌ها را بين زاهدان و چابهار توسط ژاندارمري اسکورت کنيم تا اشرار به اين‌ها دسترسي پيدا نکنند. با اين وجود هر روز مشکل گروگان‌گيري وجود داشت که يک دفعه همين شهيد قلم بر را گروگان گرفتند که مدتي گروگان بود و بعد با روحيه خاص خودش و تأثيري که روي اشرار گذاشته بود آزادش کردند ولي قول داده بود پولي که آن‌ها مي‌خواهند را به ‌دستشان برساند و رساند. بنابراين در همه اين موارد کار صورت گرفت و تقريباً مي شود گفت که امنيت را با سازوکار سياسي ايجاد کرديم. در تهران مي‌گفتيم که مسئله سيستان‌وبلوچستان نظامي نيست، بلکه سياسي است. با سياست حل مي‌شود.
در حوزه اقتصاد چه کاري انجام داديد؟
کار ديگر ما اقتصادي بود. من در جلسه‌اي در هيئت وزيران در دوره نخست‌وزيري شهيد رجايي (شهيد رجايي را هم يک‌بار  آورديم به منطقه) گفتم اگر شما بخواهيد به همه استان‌ها امکانات عمراني بدهيد، مناطق محروم هرگز قدرت جذب نيروها را ندارند و شرکت‌ها نمي‌آيند و ترجيح مي‌دهند که خراسان و تهران باشند؛ بنابراين شما بايد وضعيت اعتبارات را به نسبت محروميت معکوس کنيد. يعني به هر جا محروم‌تر است، بيشتر کمک کنيد. آنجايي که کمتر محروم دارد، کمتر کمک کنيد تا توازن ايجاد شود و آن وقت است که کارشناسان به منطقه محروم مي‌آيند. شهيد رجايي پذيرفت و گفت هر چه شما مي‌خواهيد، حق داريد و ما به شما مي دهيم. من طرح بزرگي با هزينه دو ميليارد توماني که آن موقع واقعاً خيلي پول بود دادم که راجع به فعال‌کردن بندر چابهار بود. گفتيم که يکي از معضلات منطقه اين است که بن بست است. علي‌رغم اينکه مرز آبي داريم و بيرون از خليج‌فارس هستيم، مجبوريم منتظر بمانيم که براي تأمين نيازهايمان از خرمشهر و بندر امام و بوشهر کالا بيايد و دور بزند تا برسد به چابهار. اگر شما بتوانيد اين‌ها را از بن بست در بياوريد، موفق هستيد. خودمان هم سعي کرديم با لنج ها يک بندر راه بيندازيم که يادم هست من رئيس دفترم را فرستادم چابهار. بندري راه انداختيم که فقط لنج مي‌توانست برود. اسم اين بندر پارسي بود و خيلي هم سخت نبود و زماني هم بود که جنگ شروع شده بود و تمام مناطق غربي کشور از کار افتاده بود و ما تنها جايي بوديم که علي‌رغم مشکلات از کار نيفتاده بوديم. دولت هم پذيرفت آنجا را فعال بکند. ما کار جالبي که کرديم، تمام لنج‌دارها را که عموماً قاچاق مي‌کردند به بخشداري دعوت کرديم و گفتيم که از حالا به بعد براي دولت قاچاق کنيد! در آن زمان نزديک به 500ميليون دلار، نيازمندي‌هاي جبهه ما را تأمين مي‌کرديم. من نماينده‌اي در دبي و نماينده‌اي در چابهار داشتم. به اين لنج‌ها ليست مي‌داديم و مي رفتند خريد مي‌کردند و هر چيزي که جبهه مي‌خواست، مثلاً هنگامي که جنگ شروع شد، زمستان بود و بنده‌هاي خدا حتي پالتو و پتو نداشتند و ما اين‌ها را داديم. با اين فعاليت به سيستان‌وبلوچستان خيلي کمک شد.
ديگر چه معضلاتي در استان بود؟
زماني که بني‌صدر رئيس جمهور شد، در اين منطقه دفتر رئيس جمهور فعال شد. افرادي که از دفتر رئيس‌جمهور بودند، بدون اينکه با ما هماهنگي بکنند هر کاري مي‌کردند. بعد فهميديم که زمينه را براي فرار خانواده و اعوان و انصارشان فراهم مي‌کنند. زن بني‌صدر نهايتاً از آن منطقه فرار کرد و به پاکستان رفت. حرکت گروهک‌ها در آنجا خيلي جدي و فعال بود؛ ولي نگذاشتيم موجب معضلي بشود. علت اينکه اولين ترور هم، ترور مشاور من يعني شهيد قلم‌بر بود که به‌وسيله منافقين انجام شد، نقش تأثيرگذاري بود که اين شهيد بزرگوار در منطقه داشت. اين شهيد هم عارف بود، هم شاعر، هم نظامي و هم سياسي. اسم او را بهشتي سيستان‌وبلوچستان گذاشتند؛ به‌خاطر عظمتي که اين جوان باهوش و بااستعداد داشت. منتها فشار اصلي روي استاندار و استانداري بود و واقعاً خيلي خسته‌کننده بود و روزي نبود که اشرار ده پاسدار و  در مناطق مرزي ژاندارم‌ها را شهيد نکنند. مثلاً در سراوان طايفه خليل گمشادزهي، در يک روز بيست نفر از ژاندارم‌ها را در دو پاسگاه اينجا خلع سلاح کردند و کشتند و گرفتاري بزرگي براي ما ايجاد شده بود. در خارج هم کشورهاي مختلفي با ما درگير بودند. عراق فعاليت خيلي زيادي داشت. عربستان به‌خصوص در نفوذ روي مولوي‌ها و آموزش آن‌ها فعال بود. در سال 59 که من اينجا آمده بودم، کسينجر هم نظريه‌اي داد که آن هم بر معضلات ما اضافه کرد. کسينجر نظريه اي داد و گفت اگر مي‌خواهيد با انقلاب افراطي شيعي مقابله کنيد، بايد يک انقلاب افراطي سني ايجاد کنيد. يک‌دفعه ديديم که در کشور شورايي به اسم شوراي مرکزي اهل‌سنت (شمس) به‌وجود آمد. خود منطقه کم داشت که مفتي‌زاده هم از کردستان به سيستان‌وبلوچستان آمد و شروع کرد به سخنراني‌هاي تحريک‌آميز بسيار تند عليه امام و مسئولين. بنابراين او را دستگير کرديم و به تهران فرستاديم و بعد شنيدم که در همان حبس مرد. خلاصه در داخل سيستان‌وبلوچستان ما اين را خنثي کرديم؛ ولي اين نظريه در پاکستان و افغانستان، طالبان و القاعده را خلق کرد. واقعاً مبناي ايجاد طالبان و القاعده همين نظريه کسينجر بود که سازمان سيا هزينه‌اش را مي‌داد و عربستان آموزش مي‌داد و سازمان آي‌اس‌آي پاکستان هم روي اين‌ها کار مي‌کرد. در داخل ايران در نطفه خفه شد و انصافاً هم مولوي عبدالعزيز فريب نخورد و خيلي همکاري کرد. مشکل ديگري هم که داشتيم مشکل قاچاق مواد مخدر بود که هنوز هم هست و آن زمان خيلي بيشتر بود. چون اهل‌سنت معتقد نبودند که تجارت مواد مخدر حرام است. هنوز هم اين اعتقاد را خيلي‌هايشان دارند و اين هم جزء مشکلاتي بود که ما هر روز با آن درگير بوديم. مشکل ديگر مهاجران افغاني بودند. تازه اشغال افغانستان شروع شده بود و مهاجران افغان به منطقه ما سرازير شدند؛ به‌طوري که روزي من نگاه کردم و ديدم که تعداد افغاني‌ها در زاهدان و سيستان بيش از بقيه اقوام است. بعد نهضت‌هاي آزادي‌بخش که هفتاد و دو ملت بودند هم به اينجا آمدند و از ما دفتر مي‌خواستند که فعاليت بکنند. اين‌ها مسائلي بود که بحمدالله در آن موقع اداره شد و بعد هم علي‌رغم بعضي از کج‌سليقگي‌ها و برخوردهاي غلط سياسي که داشتيم، هيچ‌کدام ريشه پيدا نکرد و خيلي زود مسائلش حل و فصل شد. الحمدلله سيستان‌وبلوچستان از بن بست در آمد. همان زمان يک اسکله نصب سريع ايجاد کرديم. امروز که چابهار بندر آزاد شده است  شرايط خيلي بهتر شده است.
متأسفانه بعضي مسائل وجود دارد، نخبگان استان مي‌گويند که مسائل استان ما امنيتي ديده مي‌شود و به همين دليل بعضي از تبعيض‌ها وجود دارد. ديگر اين که مي‌گويند در اين دوران به سيستاني‌ها زياد بها داده شده است و به بلوچ‌ها داده نشده است. نخبگان بلوچ انتقادي را مطرح مي کنند و آن را به اوايل انقلاب حواله مي‌دهند. مي‌گويند خود نظام آمد و در جهت مبارزه با خوانين به روحانيت اهل‌تسنن ميدان داد که الان ما مي‌بينيم که همان ميدان‌دادن باعث معضلاتي شده است.
حضرت‌عالي الحمدلله مطالعاتي به روز داريد و مسائل منطقه را به‌خوبي مي‌شناسيد. ضمن اينکه مداخلات خارجي ومسئله اشرار و مرزها همچنان به قوت خودش باقي است، به نظر شما راه حل اينجا آيا در تقسيم استان است که بعضي ها پيشنهاد مي‌دهند که يک سيستان داشته باشيم و يک بلوچستان يا راه حل در گسترش توسعه اقتصادي است، درحالي‌که هنوز هم بعضي از مناطق استان در محروميت به‌سر مي‌برند. تحليل شما به‌طور کلي چيست؟
همان‌طور که گفتم، بر‌اساس مطالعاتي که به‌همراه دوستان ديگر مانند شهيد قلم‌بر و حاج آقاي صديقي که امام جمعه موقت تهران هستند، کرديم، به اين نتيجه رسيديم که واقعاً مسئله سيستان‌وبلوچستان امنيتي نيست، بلکه سياسي است و با يک مهارت سياسي مي‌شود مشکلات آنجا را حل کرد. با کار امنيتي به جايي نمي‌رسيم. در استاني با اين عظمت و بزرگي، با نيروي نظامي نه مرزهاي آن را مي‌توانيم کنترل کنيم، نه با آن شرايط خاصي که دارد در داخلش مي‌توانيم امنيت برقرار کنيم؛ ولي با کار سياسي و اقتصادي مي‌توانيم امنيت ايجاد کنيم. در مورد تقسيم استان به سيستان‌وبلوچستان، معتقدم که خطرناک است و اصلاً قابليت تفکيک ندارد. مثلاً فرض کنيد در منطقه بلوچستان مناطقي شيعه‌نشين داريم که اين مناطق شيعه‌نشين‌بودنشان در آنجا مفيد و مناسب است و آن وقت شيعيان در اقليت قرار مي‌گيرند. دوم اينکه سرريز بلوچستان از آن طرف بيشتر است. بلوچ‌هاي ما نگاهشان به آن طرف نيست بلکه نگاهشان بيشتر به مرکز و اين طرف است. چون آن طرف چيزي ندارد که به اين‌ها ارائه کند؛ ولي مرکز ما مي‌تواند به آن‌ها کمک کند؛ لذا تفکيک سيستان‌وبلوچستان نه تنها معضلي را حل نمي‌کند، بلکه ضديت و تضاد ميان بلوچ‌ها و سيستاني‌ها را بيشتر مي‌کند. زاهدان که در اصل شهري بين قومي است؛ يعني در آن شيعه و سني و کرد و يزدي و معجوني از همه اين‌هاست. ما طرح ديگري داشتيم که قبل از آنکه سيستان‌وبلوچستان بيايد، انجام شده بود.
چه طرحي؟
مي‌دانيد که قبلاً سيستان‌وبلوچستان و کرمان و هرمزگان يک استان بود. آن موقع من بچه بودم! مي‌گفتند استان هشتم يا استان کرمان و مکران. در نتيجه در آن استان اختلاف شيعه و سني و اختلاف سيستاني و بلوچستاني گم شده بود و نبود. بنابراين اگر ما به آن سمت مي رفتيم که ايالت به‌وجود بياوريم با اختيارات بيشتر و در داخل آن پنج استان داشته باشيم، در آن صورت در داخل ايالت شما مي‌توانستيد يک استان سيستان و يک استان بلوچستان و يک هرمزگان و يک کرمان داشته باشيد. منتها در قالب يک ايالت بزرگ‌تر.
يک الگوي فدراليسم.
تقريباً. اما اين کار انجام نشد و حساسيت هم روي آن وجود دارد. يعني هم سيستاني‌ها حساسيت دارند و هم بلوچ‌ها. اشتباهشان اين بود که بومي‌ها را تا آنجايي که مقدور بود، به‌خصوص بومي‌هاي معتدل را متأسفانه به کار نگرفتند. البته من اين کار را کردم. من تقريباً همه بخشداران و فرمانداران منطقه بلوچستان را از خود بومي‌ها گذاشتم که سني هم بودند؛ ولي آدم‌هاي معتدلي بودند و همکاري مي‌کردند. مثلاً خود فرماندار زاهدان را شخصي بلوچ گذاشتم که نامش شه‌بخش بود. سپس پاي بلوچ ها را به مرکز باز کردم. آقاي مولوي اسحاق مدني که هنوز هم مشاور رئيس جمهور در امور اهل‌سنت است، مشاور من بود و خيلي معتدل و منصف بود. من به او پيشنهاد دادم که کانديد مجلس شود و کانديد شد و در سراوان رأي آورد. بعد هم در مجلس خبرگان کانديد شد، انتخاب شد و آمد تهران و در آنجا هم به عنوان يک نماد وحدت شيعه و سني ديديد که در همه مجالس و محافل حضور دارد.
در جمع‌بندي، چه عاملي را در تعامل مهم مي‌دانيد؟
متأسفانه اگر زماني درگيري به‌وجود مي‌آيد، ناشي از ندانم‌کاري‌ها و تاکتيک‌هاي غلطي است که بدون شناخت عميق درباره سيستان‌وبلوچستان انجام مي‌شود. مثلاً دو استاندار بعد از من دچار همين اشتباه شدند. آقاي رأفت که يک شخص قرآن‌شناس و سوپرحزب‌اللهي بود، آمد و در جلسه توديع من گفت که مي خواهم استانداري را به مساجد منتقل کنم! به او گفتم اينجا تهران نيست. به کدام مسجد مي‌خواهي منتقل کني؟ شيعه يا سني؟ اشتباه کردند. نفر بعد هم اشتباه کرد و منجر به درگيري بين بيرجندي و سيستاني شد. گفتم محض رضاي خدا استاندار نظامي به اينجا نفرستيد، غلط است؛ ولي آقاي اشجع را که فرمانده‌اي نظامي بود فرستادند. من هنوز هم اعتقادم بر اين است که با سياست مي‌شود مسائل را حل کرد و توازن ميان شيعه و سني را عامل بسيار مهمي مي‌دانم که بايد برقرار کرد. اين نقش را استاندار دارد که نه آنقدر به سني‌ها ميدان دهد و نه به سيستاني‌ها. حالا جالب اين است که در زمان من، با وجود اينکه من سعي مي‌کردم با هر گروه کار کنم، سيستاني‌ها از من دلخور بودند و زماني که شهيد رجايي به اينجا آمد، برايم تعريف کرد به او گفته‌اند استاندار را عوض کنيد: اين استاندار خيلي نسبت به ما کم‌توجه است و به بلوچ‌ها بيشتر توجه مي‌کند. شهيد رجايي گفت به آن‌ها گفتم که من استانداري بهتر از محمدي و حتي مثل او ندارم. شما هم برويد و همکاري کنيد و با هم کار بکنيد. او بهتر مي‌تواند در اين منطقه خدمت کند. واقعاً اگر حمايت‌هاي شهيد رجايي نبود، آن زمان خيلي اصرار داشتند من را بردارند. ولي من توازن ايجاد کردم. همه‌شان در دفتر من راه داشتند و همکاري مي‌کردند؛ چون ذهن من ذهن توازن بود. نه توازني که اين‌ها را به جان هم بيندازم؛ آخر اين هم نوعي توازن است که تعادل قوا برقرار کنيد و تفرقه بيندازيد و حکومت کنيد که سياست انگليسي‌هاست. بنابراين سيستان‌وبلوچستان با 35 سال گذشته فرق نکرده است و امروز هم بايد همان سياست را دنبال کرد و بايد در مقابل افراد تند و افراطي ايستاد و افراد متعادل و متوازن را سر کار آورد.

 
Manba: site taftane Iran vabaste be etlaate Zahedan

No comments:

Post a Comment