عراق از شرارت خانها در منطقه حمایت میکرد
تاکنون چند جريان تلاش کردهاند امنيت منطقه سيستانوبلوچستان را بهخطر بياندازند. در ابتداي انقلاب، دارودستههاي جداييطلب با همکاري خانها، مدتي آشوب کردند. اشرار و سپس گروهک ريگي ازجمله اين جريانات هستند. نياز شيراني کسي است که اين حوادث را درک کرده است ...
تاکنون چند جريان تلاش کردهاند امنيت منطقه سيستانوبلوچستان را بهخطر بياندازند. در ابتداي انقلاب، دارودستههاي جداييطلب با همکاري خانها، مدتي آشوب کردند. اشرار و سپس گروهک ريگي ازجمله اين جريانات هستند. نياز شيراني کسي است که اين حوادث را درک کرده است، زندگي پرفرازونشيب وي او را به زندانهاي امارات متحده عربي کشانده است که حاصل آن، 9 سال حبس در آن کشور بوده است و اکنون دغدغهاش تأمين امنيت منطقه است.
خودتان را معرفي کنيد.
من نياز شيراني، فرزند چراغ شيراني، از همين مردم هستم و ارباب و اشرافزاده نيستم. از عشاير و بازنشسته سپاه هستم. اوايل انقلاب و زمان جنگ تحميلي در بلوچستان هرجومرجي شد؛ پدر من چراغ شيراني، هجده سال، يعني از زماني که من دو ساله بودم تا زماني که بيست سالم شد در کوهها متواري بود. او در جايي بود که کوهستاني و صعبالعبور است و آدمهايي داشت که آن منطقه را ناامن و وحشتناک کرده بود؛ بعد از 18 سال پدر ما شهبخش شد، يعني به او گفتند که شاه تو را بخشيده است و اين مسئله تا اوايل انقلاب ادامه داشت. البته در زمان جمهوري اسلامي کمي جمعوجور شدهاند و از کوه پايين آمدهاند. بعد از آن طايفه لاشاري، بهرامخان، پسرعموي مادرم را فريب دادند.
يعني شما با لاشاريها نسبت نزديک داريد؟
بله، فاميل هستيم. ولي در حقيقت دل ما با آنها شريک نميشود.
علت چيست؟
زمان شاه شخصي بود به اسم دادشاه که حتي جمهوري اسلامي فيلم او را ساخت. اصلاً دادشاه انقلابي نبود؛ الان پيرمردي است که در قصرقند زندگي ميکند، من ميتوانم او را به اينجا بياورم و همه او را ببينيد؛ 68 نفر از زنان و مردان ما را کشت.
از چه طايفهاي بود؟
از شيرانيها و از همين کوه سفيد بود. آنها او را براي سرکوب ما حمايت کردند. او را به تَبَري براي اهداف خودشان تبديل کردند درحاليکه بلوچ است. حتي برادر عليخان، عموي مادر ما، به دست او کشته شد. همين دادشاه، مهمانش را کشت؛ چون طايفه لاشاري هميشه بيوفا هستند. بهرامخان را هم فريب دادند که گفت بلوچستان خيلي مهم است و آزادي و خودمختاري ميخواهد؛ پس از انقلاب عليه خوانين شعار داده شد و اين بدبختها از ترس اين کار را کردند، ولي درهرحال خيانت کردند. اينکه کسي دشمن ايران را که دارد با ما ميجنگد حمايت کند خيانت است، در شأن بلوچ نيست.
عراق از آنها حمايت ميکرد؟
بله، با عراق ارتباط داشتند. پول زيادي گرفتند و به اينجا آمدند؛ راهبندان و جادهبندان و درگيري راه ميانداختند، فيلمبرداري ميکردند و به عراق ميفرستادند.
از لاشاريها کسي دستگير يا کشته شد؟
چرا؛ چراغخان داماد ما که لاشاري است؛ پدر من يک خواهر دارد که از نامادري اوست؛ شوهر ايشان کشته شد؛ يک نفر ديگر به اسم خليل هم کشته شد.
چه زماني کشته شدند؟
زماني که پاسگاههاي پيپ و لاشار را خلع سلاح کردند، اينها رفتند و بعد پدرم به بهرامخان گفت: ما حالت دفاعي خودمان را حفظ ميکنيم، ما خودمان دفاع ميکنيم و ميجنگيم؛ ولي شما از عراق پول گرفتيد، من آن را حلال نميدانم و نگرفتم و با تو نيستم. تنها نيروي بهرامخان که فاميلش شيراني بود، من بودم.
پس بهرامخان به طرف لاشاريها رفت؟
بله، اول از بهرام شروع شد. حتي من بهرام را به اندازه پدرم دوست داشتم. نميخواستيم که او ميان لاشاريها خرد شود. بعد از اينکه حرف پدرم را گوش نکرد، ما نگران شديم. ما از کوه آمديم و گفت من تقاضاي تأمين دارم و ما او را تأمين کرديم. 27 سال پيش بود؛ اوايل انقلاب، سال 63. بعدش ما تأمين کرديم. من به تمام مردم منطقه گفتم که تأمين گرفتم که شما را نکشند. ولي شما در منطقه هرجا صداي اسلحهتان شنيده شد، جاي خوابتان، جاي راه رفتنتان، جاي استراحتتان، همه چيزتان را من ميدانم؛ ميزنم. پول بگيريد و سر جايتان بنشينيد. ديگر بهرام شکست خورد، چون تنها نيروي او ما بوديم. همه مردم به حرف ما گوش ميکردند؛ ما از هر حيث جانفداي مردم بوديم؛ مردم هم طرفدار ما شدند. حتي کهنوج و روستاهاي اطراف، همه براي جمهوري اسلامي نوشتند که نياز شيراني در مسائلي که برايش پيش آمد، برحق بوده است. ما تقاضاي تأمين داشتيم. دولت هم اين اجازه را داد.
بهرام خان چه شد؟
تأمين شد. سبب امنيت او من بودم و سازمان آنها بههم خورد. ديگر آنها پولي ندادند. بعد من رفتم دبي. آنجا مسائلي برايم پيش آمد که اين هم سياستي بود از طرف همانهايي که ميخواستند عليه من کاري کنند. مدت نه سال من در امارات در زندان بودم. بعد من را آزاد کردند و پس از آن به منطقه آمدم.
به چه جرمي در آنجا زنداني بوديد؟
مسئله در اصل سياسي بود. دولت امارات فکر ميکرد که من از طرف جمهوري اسلامي آمدهام آنجا تا شناسايي کنم. اينها يک نفر را به صورت نفوذي پيش من فرستادند؛ من متوجه نبودم و فکر ميکردم او دوست صميمي من است. گفت من حشيش ميکشم؛ گفتم من اينکاره نيستم. قسم خورد و گفت من ميترسم. يک شماره تلفن به او دادم و گفتم زنگ بزن ايران تا براي تو بياورند. اين هم پول فرستاد؛ بعد از مدتي گفت يک نفر آمده است و بلوچ است و عربي بلد نيست، شما بيا و ترجمه کن. من رفتم و گفت جنس مال همين آقا است. پاپوش درست کردند و من را گرفتند. درحالحاضر بلوچستان طوري است که اگر کسي مواد بخواهد و به او ندهي، ميگويد عُرضه نداري.
فاميل همه آنها هم شيراني است.
درست است؛ من واقعيت را نوشتهام. من با خودم عهد کردهام که اگر بچهام به کسي ظلم کند، ميگويم ناحق است، اينجا خيانت کرده است، چه برسد به فاميل! صداقت باعث ميشود که انسان هميشه بماند. مردانگياش بماند. مردمداري صداقت است، دولتداري صداقت است. وطنپرستي صداقت است. ما کسي نيستيم که وطنمان را بهخاطر پول بفروشيم. به قرآن محمدي، محمدخان دو نفر را پيش من فرستاد، گفت شما تسليم نشو و بودجه پانصد نفر را به تو ميدهم؛ يک نفر ميشد چهارصد دلار در ماه(آن زمان) پانصد نفر بودجهاش چقدر ميشود؟
محمدخان از کجا بود؟
لاشاري؛ از صدام پول ميگرفت. بعد گفتم ما کسي نيستيم که وطنفروش باشيم. الان من خودم شخصاً در کهنوج خانه اجارهاي دارم. يک زمين برنجي از طرف خانمم به من دادهاند و دارم يک خانه درست ميکنم که هنوز نتوانستم و خانه برادرم هستم. اکنون ميخواهم خانهاي اجاره کنم. يعني از نظر مالي ضعيف هستم، ولي وطنفروشي نميکنم. همين درآمد بخور و نمير و احترامي که دارم، خدا را شکر ميکنم. من وجدانم راضي است.
شما اگر بخواهيد اقدامات آنها را زير سوال ببريد به عنوان مثال محمدخان که درحالحاضر در لندن در طيف مخالف نظام است و ديگران بيايند و اينجا را ببينند و بپرسند ايران نسبت به آن موقع چقدر تغيير کرده، چه به آنها خواهيد گفت؟
دولت ما سيواندي سال است که تحريم است. ما روي پاي خودمان ايستادهايم. همين حجاب زنان ما، همين اسلام ما است که به اندازه دنيا ارزش دارد.
محمدخان و خانوادهاش که آنجا هستند، چطور زندگي ميکنند؟
البته محمدخان خودش آنجاست اما زن و بچهاش آنجا نيستند.
اگر شما بخواهيد محمدخان را ببينيد و بگوييد ايران نسبت به گذشته اين تفاوتها را کرده است، چه ميخواهيد بگوييد و خدمات را چگونه نشان ميدهيد؟
ما چند سال قبل در همين منطقه کهنوج دامدار داشتيم؛ آدمهاي بدبخت و فقير و مستضعف؛ با گوسفند ميخوابيدند و زندگيشان اينطور بود. همان نفر، امروز دخترش دانشجو است.
آيا قبلاً دخترانِ آنها تحصيل نميکردند؟
امکانات نبود. اکنون جمهوري اسلامي در کوهها آب و برق و امکانات برده است. افرادي هستند که نميتوانند از کوه پايين بيايند، چون کشاورزي دارند و زندگي ميکنند؛ حالا آب و برق به آنجا رفته است و مردم با آسايش زندگي ميکنند. مثل آن زمان نيست که مردم در کوهسفيد ميگفتند که بهرام خداي ما است. يعني مردم تا اين حد بدبخت بودند. يک نامه از کوه ميآوردند و در شهر و روستا به دنبال يک ملّا يا طلبه ميگشتند که نامه را بخواند. حالا از همان کسي که آن زمان نامه ميآورد تا کسي برايش بخواند، معلم داريم.
به نظر شما ريشه اين مسائل درافراطگرايي قومي و مذهبي نيست؟ محمدخان يک کسي بوده است که افراطگراي قومي است، يعني ميگويد بايد بلوچستان جدا بشود؛ افرادي هم هستند که افراطگراي مذهبي هستند و ميگويند با شيعهنشستن حرام است و...؛ آيا واقعاً اينطور نيست؟
بله هست، همين جماعت تبليغيهايي که خيلي افراطي هستند. يا آنهايي را که در مدارس ديني خودشان بحث مذهبي، مشابه همان کارهايي که گروه عبدالمالک انجام داد، رواج ميدهند.
اين را چطور تفسير ميکنيد؟
چند ماه قبل گروهي از همين جماعت تبليغ به ايران آمده بودند؛ گفتند ما سه نفر ميخواهيم، اينها را به قم بفرستيد، هر چه پول بخواهيد به شما ميدهيم. ميخواهيم با بمبهاي کمريِ انفجاري به آنجا برويم و آنجا انفجار ايجاد کنيم. من بندرعباس بودم. آن شخص پسرعموي ريگي بود. همين چند ماه پيش اين مسئله پيش آمد.
پيش چه کسي آمده بودند؟
جماعت تبليغ بودند و به مسجد آمده بودند. به فردي به نام رزمي سرحدي گفته بودند. بچهاي که يک بز کوهي را براي چرا به اينجا ميآورد، ترسي ندارد؛ ولي يک آخوند تندروي قاتل با يک متر ريش، جلوي او را ميگيرد و او را جذب ميکند. شما اگر دقت کنيد خواهيد ديد اين کساني که بمب منفجر کردهاند، سنشان در چه حد است؛ از هفده يا هجده سال بيشتر نيست. اينها فکر سياسيشان هنوز بهقدري قوي نيست که بتوانند تشخيص دهند اين کار خوب است يا بد. يک عده آدم بيسواد را جذب ميکنند.
الان منطقه کهنوج چقدر جمعيت دارد؟
زياد است، با جمعيت اطراف نزديک به چهلوپنج هزار نفر ميشود.
آيا اکثريت شيراني هستند؟
بله؛ البته طوايف محمدي، اربابي، نصرتي، چاواش، قيسي، غلامي و... هم هست؛ درکل شايد دهپانزده طايفه باشند. لاشاري هم دارد.
وضعيت کار چطور است؟ قاچاق هم ميشود؟
درحالحاضر اين منطقه بيست درصد کارمند دارد و هشتاد درصد خلاف ميکنند. ما هرجا که ميرويم، مثلاً شخصي در بندرعباس است، اسم ميبريم و ميگويد فلاني را من ميشناسم؛ يعني اينقدر رابطه تنگاتنگ است به سبب همين مواد مخدر و شبکه آن است.
چرا اينطور شده است؟
حقيقتاً تا حدودي دليلش فقر است، نميشود گفت نيست. مردم ديگر برايشان مهم نيست که چه ميشود. يک نفر بهخاطر صدهزار تومان حاضر است کشته شود ولي جلوي زن و بچهاش شرمنده نشود. شب به خانه ميآيد و ميگويند چيزي نيست که بخوريم، او ناچار است که به آبوآتش بزند. توانِ کارگري هم ندارد؛ ميگويد ده کيلو ترياک به بندرعباس ميبرم و فلانقدر به من ميدهند. اکنون در ايرانِ ما اکثر بچههايي که اعدام ميشوند بيگناه هستند. فردي در خانهاش نشسته است درحاليکه دو تُن ترياک برايش دارند رد ميکنند، او براي خودش بيا و برويي دارد. بعد ميروند و کسي را ميگيرند که دم الاغي را گرفته است و بار مواد دارد. صاحب اصلي جاي ديگري است و پول را به حساب او ميريزند. اصل کاري اوست، بايد ريشه او را بخشکانيد. اين بيچاره بيگناه است و از خجالت جلوي زن و بچهاش ناچار است دست به اين کار بزند؛ چه کسي خودش را به کشتن ميدهد به خاطر يک کيلو ترياک؟
چرا طايفهها اينقدر با هم دعوا ميکنند و آدم ميکشند؟
همين سرحديها را که به آنها کرايهچي ميگويند، به اين دليل است که همديگر را لو ميدهند؛ مثلاً منتظر ميشوند که فلاني مواد حمل کند و بعد سريع او را لو ميدهند؛ مأمور هم او را ميزند. آن شخص با خودش ميگويد که اگر او کشته شود، اين بار را من ميبرم و پول گير من ميآيد. شما خودتان ببينيد که سببش چيست؟ به نظر من همان فقر است. همان گرسنگي است و ديگر چيزي نيست. الان يک کارخانه مس اينجا هست که به نظر من اگر راه بيفتد، قاچاق در اين مسير کمتر ميشود. مربوط به بخش خصوصي است. صاحب اين معدن يک نفر به اسم احمد است؛ البته سرمايهدارش از تهران آمده است؛ مهندس مولانا سهيل.
چرا خود شما سراغ کار معدن نميرويد؟
چندبار دنبال اين کار رفتم؛ به ادارههاي مربوطه هم سري زدم. معدنهاي زيادي در منطقه وجود دارد، مثلا يک نفر آمده و صد معدن را به اسم خودش ثبت کرده است. ثبت معدن دويستسيصد هزار تومان است.
در کدام اداره؟
همين ادارههاي خودمان. من اعلام کردم و به آنها گفتم؛ اگر يک نفر که از منطقه ما نيست پنجاه معدن را ثبت کند، ديگر ما نميگذاريم که او کار کند.
يعني از شهرستانهاي ديگر ميآيند و معادن اينجا را ثبت ميکنند اما کار انجام نميدهند. وقتي که ثبت شد، ديگر مردم اينجا نميتوانند کاري کنند.
خدا ميداند که من خانه ندارم، ولي جرأت کارکردن دارم. زماني اينجا بخشداري داشتيم. يک روز با او بحث کردم و گفتم اگر من بيايم خاش يا زابل و بخواهم خانهات را از تو بگيرم، آنرا به من ميدهي؟ گفت نه. گفتم پس چطور اين کار را با ما ميکنيد؟ فکر کردهاي که من از پنجره آمدهام؟ خير من از همين درِ باز وارد شدهام. اين آقايي که تو داري او را حمايت ميکني، هفتاد معدن به اسم خودش ثبت کرده است. چرا کار نميکند؟ چرا به ما واگذار نميکند؟ به قرآن قسم جايي نيست که من بروم و ثبت کنم. من داراي دو زن و 9 بچه هستم، ريشسفيد اين محله و از عشاير بازنشسته هستم اما نانِ خوردن ندارم. آيا شما قبول ميکنيد که من بروم و به کار خلاف دست بزنم؟ من يک زمين دارم. دولت بايد تحقيق کند و افرادي را که صلاحيت ندارند از کار برکنار و بيرون کند. سي سال پيش زماني که من تأمين گرفتم، بچههاي سپاه به آنجا آمدند، پانزده اسلحه براي ما آوردند، باغ درست کردند و چهارصد درخت خرما براي ما کاشتند، ولي اکنون پرونده من در دادگاه است. من در کمتر از دو سال ميتوانستم آن زمين را آباد کنم و ميتوانستيم بيست خانوار از کنار آن نان بخوريم. حالا چرا زمين من ثبت نميشود؟
ميگوييد يک نفر هفتاد معدن ثبت کرده است، اسمش را ميدانيد؟
اسمش را فراموش کردهام؛ مثلاً شخصي هست که دهپانزده معدن را ثبت کرده است، از جلگه است، از خودمان است. کسي نيست بگويد تو که پانصد شتر داري، سير نميشوي؟ کار نميکند و هر دفعه کمپول شد يا ماشينهايش از پنج عدد کمتر شد، شروع به کار ميکند و يکي دو ميليارد که کسب کرد، کار را رها ميکند. ما هم انسان هستيم. اين منطقه مالِ ماست و دولت بايد جلوي اين افراد را بگيرد. آنها زرنگ هستند و همه را به اسم خودشان ثبت نميکنند. به شخص ديگري چندين تکه زمين واگذار ميکنند. تکهتکه خودشان فروختند و پولش را خوردند. همين فرد يک خانه در چابهار خريده است، يک سهطبقه در کهنوج ميسازد، پولش از کجاست؟ غير از اين است که همين زمينهاي مردم را گرفته است؟ از زمينهاي منابع طبيعي بوده است که شايد چند تکهاش کردهاند و بيست ميليون و ده ميليون ميفروشند.
رانت به همين ميگويند؛ اينها همهاش سوءاستفاده است.
مردم ما به کسي که سرپرست منطقه و ريشسفيد است احتياج دارند. از زماني که من آمدهام هر کسي مشکلي دارد، کاري دارد يا دادگاهي است به من مراجعه ميکند؛ حتي من ميگويم کسي که مشکل دارد چقدر حق ميگويد و چقدر ناحق. من حاضر هستم به جرأت قسم بخورم و با آنها روبهرو شوم؛ البته اين حقيقتي است که شايد پيش بيايد. من پسر عمويي دارم که معتاد است و به کارها رسيدگي نميکند و شب و روز خواب است؛ به همين دلايل اختيارات از خانواده شيراني گرفته شد.
چرا؟
ما در کهنوج پنجشش قبيله داريم. به هر سرپرست يک ميليون تومان بده، او از آنِ تو ميشود. شما تشريف ببريد از نزديک همين زميني را که به عنوان گلخانه در کهنوج ساخته است نگاه کنيد؛ نصف کهنوج است. يک روز ما با قاچاقچيها درگير شديم و 113 کارتن سيگار و 13 شتر گرفتيم و به سپاه ايرانشهر تحويل داديم. بعد يک عده عليه ما برخاستند. بههرحال اين آقا در منطقه کهنوج امنيت برقرار نميکند، دو قبيله را به جان همديگر مياندازد، بعد از هر دو پول ميگيرد.
يکي از دلايلي که دولت قصرقند و اين منطقه را مستقل و در غالب يک شهرستان کرده است همين بوده که دست افرادي را کوتاه بکند و بتواند حداقل حق مردم مظلوم اينجا را بگيرد. شما بايد ارتباطتان را حفظ بکنيد و به فرماندارتان مشاوره بدهيد.
اتفاقاً من مشاوره ميدهم و چند بار گزارشات را نوشتم و حتي زنگ زدم. مثلاً امروز من از مسير کهنوج ميآيم و ميبينم که دهپانزده ماشينِ بار در حال حرکت است و معلوم نيست که بارَش گازوئيل است يا مواد مخدر. من که با فرماندار تماس ميگيرم، فردا جواب من را ميدهد و او ديگر رفته است. من تأييديه مردم را گرفتم و بردم پيش جانشين آقاي مرتضوي، گفتم آقا مردم در کهنوج امنيت ميخواهند. کارهايي در کهنوج ميشود که براي ما ننگ است؛ بدبخت از خانهاش بيرون ميرود سر او را ميبُرند و بغلش ميگذارند. ما چيزي نيستيم در کهنوج و از خودمان بايد تعريف کنيم. از اوايل انقلاب تا کنون ما در خدمت نظام بوديم.
خوب شد اين جلسه برگزار شد و شما درد دل هم کرديد.
بله؛ در حقيقت درد ما نيست، درد مردم است و مردم ما که خوب شوند، ما هم خوب مي شويم. من حتي در زندان هم که بودم، هيچ کار خطايي انجام ندادم.
کسي که شما را لو داد، اسمش را پيدا نکرديد؟
يک افسري بود که از اطلاعات آنجا بود.
آن کسي که با شما طرح رفاقت ريخت. خبري از او نداريد؟
خير؛ من به جلال شک داشتم که آمد اينجا و اعدام شد.
پس به سزاي اعمالش رسيده است؟
من که زندان رفتهام، شايد ظلمي کردهام. خداوند من را دوست داشته است و همين دنيا کفارهاش را ديدهام. ديگر آن دنيا زير سوال نروم. من نه سال در زندان بودهام، خيلي زجر کشيدهام، دور از خانواده و زن و بچه؛ اگر ظلمي کرديم کفارهاش را داديم.
چند سال است که آزاد شديد؟
نزديک به سه سال است.
الان وضع جوانان چطور است؟ جوانان مثل قديم فکر ميکنند يا نه؛ اينطور هست که بگويند اسلحه برميداريم و به کوهها ميرويم؟
خير؛ جوانانِ اين دوره اکثرشان همين ماهواره را دارند. در بعضي جاها کمتر و در بعضي جاها بيشتر. ولي درکل ماهواره زياد نگاه ميکنند. ماهواره چيزي است که اگر پهن شد، ديگر نميشود آن را جمع کرد. ماهواره خيلي ارزان شده است و اگر نيروي انتظامي ماهوارهاش را ببرد، با پول يارانه يکي جايگزين ميکند.
الان در کهنوج دانشگاه هست؟
خير؛ هيچ ندارد. شهر ما مثل بچههاي يتيم دو تکه شده است، يک طرف لاشار و ايرانشهر و...، ديگري هم کهنوج و قصر قند و... . ما درحالحاضر دو نماينده داريم که هم هستند و هم نيستند؛ گفتهاند ما شايد دانشاه پيام نور را تاسيس کنيم و قولي هم دادهاند براي شهرستان شدن، اما فعلاً خبري نيست.
الان بچهها براي درسخواندن به کجا ميروند؟
به شهر ميروند. من بچهاي دارم که در دانشگاه غيرانتفاعي درس ميخواند. دامغان بود و الان کرمان است. رشته او را فقط بندرعباس و کرمان داشت. کرمان از بندرعباس بهتر است چون هم کسي رفتوآمد نميکند و هم راهش نزديکتر است.
اشرار اينجا فقط مواد مخدر قاچاق ميکنند يا کار ديگري هم ميکنند؟
بحث حمل مشروبات الکلي هم هست.
منظورم اين است که مسائل امنيتي و سياسي و... که نيست؟
کم؛ چرا همين گروهک ملاعمر و عبدالمالک و مثل اينها کم و بيش هست.
الان طالبان اينجا آدم دارد؟
بله؛ ما داريم ملاهاي تندرويي را که فتوا ميدهند و تشويق ميکنند.
جماعت تبليغ چطور؟ شما ديدهايد که از بچههاي کهنوج بروند آنجا و برگردند و بگويند شيعه کافر است و اختلاف ايجاد کنند؟
بله، خيلي از آنها را شستوشوي مغزي ميدهند. اما از جمهوري اسلامي ميترسند و جرأت ندارند چنين حرفهايي بزنند.
وهابي هم اينجا وجود دارد؟
بله هست اما اسمشان را نميدانم. چند نفرشان فراري هستند. ما در اهل تسنن رسم نداريم که کسي در نماز دستش را اينطور بگيرد، زنهاي ما اينطور دست ميگيرند؛ سنت رسول اين نيست. وهابيها اينطور دست ميدهند.
نظر خودتان راجع به جوانان چيست؟ اينکه ميگوييد به فساد کشيده شدهاند، فکر ميکنيد مشکل اصلي آنها بحث فقر است يا کمسوادي؟
البته بيشتر از ماهواره به فساد کشيده ميشوند.
نظر خودتان راجع به دشمناني که مردم را به شهادت ميرسانند، جريان مسجد چابهار و جرياني که در کوه سرباز اتفاق افتاد و کارهايي که در نقاط مختلف ميشود؛ اينها خودشان را به جندالله(جندالشيطان) يعني همان گروهک وابسته به عبدالمالک ريگي نسبت ميدهند.
هيچ آخوندي از ما اهل تسنن، کار اينها را هرگز منطقي نميداند. هر کسي هم بگويد که اين آقا ميرود و شهيد ميشود، غلط است. ما چنين کسي نداريم. در زندان اخبار گوش ميکردم؛ يک آخوند از مصر ميگفت شيعه کافر است. از همان مصر بلند شد يک نفر و گفت از چه کسي پول گرفتهاي که چنين حرفي ميزني؟ کافر تو هستي که به يک مسلمان ميگويي کافر. از آخوندهاي بزرگ مصر بودهاند که چنين حرفي را زدهاند و من خودم از اخبار عربي تلويزيون شنيدهام.
شما عربي را در امارات ياد گرفتهايد؟
من زني گرفتهام که پدرش سي و اندي سال در امارات بود. اوايل که من تأمين گرفته بودم، اينها رفتوآمد داشتند. يک روز همديگر را ديديم و پسنديديم؛ من دو زن دارم. او را با پدرش فرستادم آنجا و او تحصيل کرد و 9 کلاس عربي خوانده بود؛ در خانه عربي صحبت ميکرد و من ياد گرفتم. يک مدت هم در اداره کشاورزي بودم؛ که خصوصي بود در امارات و مال ايشان بود و کارگر و سرپرست همه عرب بودند.
اگر نکته خاص ديگري داريد بفرماييد.
ما انتظار داشتيم کهنوج شهرستان بشود. ما مادي نبودهايم و مردم هم ما را دوست دارند.
خودتان را معرفي کنيد.
من نياز شيراني، فرزند چراغ شيراني، از همين مردم هستم و ارباب و اشرافزاده نيستم. از عشاير و بازنشسته سپاه هستم. اوايل انقلاب و زمان جنگ تحميلي در بلوچستان هرجومرجي شد؛ پدر من چراغ شيراني، هجده سال، يعني از زماني که من دو ساله بودم تا زماني که بيست سالم شد در کوهها متواري بود. او در جايي بود که کوهستاني و صعبالعبور است و آدمهايي داشت که آن منطقه را ناامن و وحشتناک کرده بود؛ بعد از 18 سال پدر ما شهبخش شد، يعني به او گفتند که شاه تو را بخشيده است و اين مسئله تا اوايل انقلاب ادامه داشت. البته در زمان جمهوري اسلامي کمي جمعوجور شدهاند و از کوه پايين آمدهاند. بعد از آن طايفه لاشاري، بهرامخان، پسرعموي مادرم را فريب دادند.
يعني شما با لاشاريها نسبت نزديک داريد؟
بله، فاميل هستيم. ولي در حقيقت دل ما با آنها شريک نميشود.
علت چيست؟
زمان شاه شخصي بود به اسم دادشاه که حتي جمهوري اسلامي فيلم او را ساخت. اصلاً دادشاه انقلابي نبود؛ الان پيرمردي است که در قصرقند زندگي ميکند، من ميتوانم او را به اينجا بياورم و همه او را ببينيد؛ 68 نفر از زنان و مردان ما را کشت.
از چه طايفهاي بود؟
از شيرانيها و از همين کوه سفيد بود. آنها او را براي سرکوب ما حمايت کردند. او را به تَبَري براي اهداف خودشان تبديل کردند درحاليکه بلوچ است. حتي برادر عليخان، عموي مادر ما، به دست او کشته شد. همين دادشاه، مهمانش را کشت؛ چون طايفه لاشاري هميشه بيوفا هستند. بهرامخان را هم فريب دادند که گفت بلوچستان خيلي مهم است و آزادي و خودمختاري ميخواهد؛ پس از انقلاب عليه خوانين شعار داده شد و اين بدبختها از ترس اين کار را کردند، ولي درهرحال خيانت کردند. اينکه کسي دشمن ايران را که دارد با ما ميجنگد حمايت کند خيانت است، در شأن بلوچ نيست.
عراق از آنها حمايت ميکرد؟
بله، با عراق ارتباط داشتند. پول زيادي گرفتند و به اينجا آمدند؛ راهبندان و جادهبندان و درگيري راه ميانداختند، فيلمبرداري ميکردند و به عراق ميفرستادند.
از لاشاريها کسي دستگير يا کشته شد؟
چرا؛ چراغخان داماد ما که لاشاري است؛ پدر من يک خواهر دارد که از نامادري اوست؛ شوهر ايشان کشته شد؛ يک نفر ديگر به اسم خليل هم کشته شد.
چه زماني کشته شدند؟
زماني که پاسگاههاي پيپ و لاشار را خلع سلاح کردند، اينها رفتند و بعد پدرم به بهرامخان گفت: ما حالت دفاعي خودمان را حفظ ميکنيم، ما خودمان دفاع ميکنيم و ميجنگيم؛ ولي شما از عراق پول گرفتيد، من آن را حلال نميدانم و نگرفتم و با تو نيستم. تنها نيروي بهرامخان که فاميلش شيراني بود، من بودم.
پس بهرامخان به طرف لاشاريها رفت؟
بله، اول از بهرام شروع شد. حتي من بهرام را به اندازه پدرم دوست داشتم. نميخواستيم که او ميان لاشاريها خرد شود. بعد از اينکه حرف پدرم را گوش نکرد، ما نگران شديم. ما از کوه آمديم و گفت من تقاضاي تأمين دارم و ما او را تأمين کرديم. 27 سال پيش بود؛ اوايل انقلاب، سال 63. بعدش ما تأمين کرديم. من به تمام مردم منطقه گفتم که تأمين گرفتم که شما را نکشند. ولي شما در منطقه هرجا صداي اسلحهتان شنيده شد، جاي خوابتان، جاي راه رفتنتان، جاي استراحتتان، همه چيزتان را من ميدانم؛ ميزنم. پول بگيريد و سر جايتان بنشينيد. ديگر بهرام شکست خورد، چون تنها نيروي او ما بوديم. همه مردم به حرف ما گوش ميکردند؛ ما از هر حيث جانفداي مردم بوديم؛ مردم هم طرفدار ما شدند. حتي کهنوج و روستاهاي اطراف، همه براي جمهوري اسلامي نوشتند که نياز شيراني در مسائلي که برايش پيش آمد، برحق بوده است. ما تقاضاي تأمين داشتيم. دولت هم اين اجازه را داد.
بهرام خان چه شد؟
تأمين شد. سبب امنيت او من بودم و سازمان آنها بههم خورد. ديگر آنها پولي ندادند. بعد من رفتم دبي. آنجا مسائلي برايم پيش آمد که اين هم سياستي بود از طرف همانهايي که ميخواستند عليه من کاري کنند. مدت نه سال من در امارات در زندان بودم. بعد من را آزاد کردند و پس از آن به منطقه آمدم.
به چه جرمي در آنجا زنداني بوديد؟
مسئله در اصل سياسي بود. دولت امارات فکر ميکرد که من از طرف جمهوري اسلامي آمدهام آنجا تا شناسايي کنم. اينها يک نفر را به صورت نفوذي پيش من فرستادند؛ من متوجه نبودم و فکر ميکردم او دوست صميمي من است. گفت من حشيش ميکشم؛ گفتم من اينکاره نيستم. قسم خورد و گفت من ميترسم. يک شماره تلفن به او دادم و گفتم زنگ بزن ايران تا براي تو بياورند. اين هم پول فرستاد؛ بعد از مدتي گفت يک نفر آمده است و بلوچ است و عربي بلد نيست، شما بيا و ترجمه کن. من رفتم و گفت جنس مال همين آقا است. پاپوش درست کردند و من را گرفتند. درحالحاضر بلوچستان طوري است که اگر کسي مواد بخواهد و به او ندهي، ميگويد عُرضه نداري.
فاميل همه آنها هم شيراني است.
درست است؛ من واقعيت را نوشتهام. من با خودم عهد کردهام که اگر بچهام به کسي ظلم کند، ميگويم ناحق است، اينجا خيانت کرده است، چه برسد به فاميل! صداقت باعث ميشود که انسان هميشه بماند. مردانگياش بماند. مردمداري صداقت است، دولتداري صداقت است. وطنپرستي صداقت است. ما کسي نيستيم که وطنمان را بهخاطر پول بفروشيم. به قرآن محمدي، محمدخان دو نفر را پيش من فرستاد، گفت شما تسليم نشو و بودجه پانصد نفر را به تو ميدهم؛ يک نفر ميشد چهارصد دلار در ماه(آن زمان) پانصد نفر بودجهاش چقدر ميشود؟
محمدخان از کجا بود؟
لاشاري؛ از صدام پول ميگرفت. بعد گفتم ما کسي نيستيم که وطنفروش باشيم. الان من خودم شخصاً در کهنوج خانه اجارهاي دارم. يک زمين برنجي از طرف خانمم به من دادهاند و دارم يک خانه درست ميکنم که هنوز نتوانستم و خانه برادرم هستم. اکنون ميخواهم خانهاي اجاره کنم. يعني از نظر مالي ضعيف هستم، ولي وطنفروشي نميکنم. همين درآمد بخور و نمير و احترامي که دارم، خدا را شکر ميکنم. من وجدانم راضي است.
شما اگر بخواهيد اقدامات آنها را زير سوال ببريد به عنوان مثال محمدخان که درحالحاضر در لندن در طيف مخالف نظام است و ديگران بيايند و اينجا را ببينند و بپرسند ايران نسبت به آن موقع چقدر تغيير کرده، چه به آنها خواهيد گفت؟
دولت ما سيواندي سال است که تحريم است. ما روي پاي خودمان ايستادهايم. همين حجاب زنان ما، همين اسلام ما است که به اندازه دنيا ارزش دارد.
محمدخان و خانوادهاش که آنجا هستند، چطور زندگي ميکنند؟
البته محمدخان خودش آنجاست اما زن و بچهاش آنجا نيستند.
اگر شما بخواهيد محمدخان را ببينيد و بگوييد ايران نسبت به گذشته اين تفاوتها را کرده است، چه ميخواهيد بگوييد و خدمات را چگونه نشان ميدهيد؟
ما چند سال قبل در همين منطقه کهنوج دامدار داشتيم؛ آدمهاي بدبخت و فقير و مستضعف؛ با گوسفند ميخوابيدند و زندگيشان اينطور بود. همان نفر، امروز دخترش دانشجو است.
آيا قبلاً دخترانِ آنها تحصيل نميکردند؟
امکانات نبود. اکنون جمهوري اسلامي در کوهها آب و برق و امکانات برده است. افرادي هستند که نميتوانند از کوه پايين بيايند، چون کشاورزي دارند و زندگي ميکنند؛ حالا آب و برق به آنجا رفته است و مردم با آسايش زندگي ميکنند. مثل آن زمان نيست که مردم در کوهسفيد ميگفتند که بهرام خداي ما است. يعني مردم تا اين حد بدبخت بودند. يک نامه از کوه ميآوردند و در شهر و روستا به دنبال يک ملّا يا طلبه ميگشتند که نامه را بخواند. حالا از همان کسي که آن زمان نامه ميآورد تا کسي برايش بخواند، معلم داريم.
به نظر شما ريشه اين مسائل درافراطگرايي قومي و مذهبي نيست؟ محمدخان يک کسي بوده است که افراطگراي قومي است، يعني ميگويد بايد بلوچستان جدا بشود؛ افرادي هم هستند که افراطگراي مذهبي هستند و ميگويند با شيعهنشستن حرام است و...؛ آيا واقعاً اينطور نيست؟
بله هست، همين جماعت تبليغيهايي که خيلي افراطي هستند. يا آنهايي را که در مدارس ديني خودشان بحث مذهبي، مشابه همان کارهايي که گروه عبدالمالک انجام داد، رواج ميدهند.
اين را چطور تفسير ميکنيد؟
چند ماه قبل گروهي از همين جماعت تبليغ به ايران آمده بودند؛ گفتند ما سه نفر ميخواهيم، اينها را به قم بفرستيد، هر چه پول بخواهيد به شما ميدهيم. ميخواهيم با بمبهاي کمريِ انفجاري به آنجا برويم و آنجا انفجار ايجاد کنيم. من بندرعباس بودم. آن شخص پسرعموي ريگي بود. همين چند ماه پيش اين مسئله پيش آمد.
پيش چه کسي آمده بودند؟
جماعت تبليغ بودند و به مسجد آمده بودند. به فردي به نام رزمي سرحدي گفته بودند. بچهاي که يک بز کوهي را براي چرا به اينجا ميآورد، ترسي ندارد؛ ولي يک آخوند تندروي قاتل با يک متر ريش، جلوي او را ميگيرد و او را جذب ميکند. شما اگر دقت کنيد خواهيد ديد اين کساني که بمب منفجر کردهاند، سنشان در چه حد است؛ از هفده يا هجده سال بيشتر نيست. اينها فکر سياسيشان هنوز بهقدري قوي نيست که بتوانند تشخيص دهند اين کار خوب است يا بد. يک عده آدم بيسواد را جذب ميکنند.
الان منطقه کهنوج چقدر جمعيت دارد؟
زياد است، با جمعيت اطراف نزديک به چهلوپنج هزار نفر ميشود.
آيا اکثريت شيراني هستند؟
بله؛ البته طوايف محمدي، اربابي، نصرتي، چاواش، قيسي، غلامي و... هم هست؛ درکل شايد دهپانزده طايفه باشند. لاشاري هم دارد.
وضعيت کار چطور است؟ قاچاق هم ميشود؟
درحالحاضر اين منطقه بيست درصد کارمند دارد و هشتاد درصد خلاف ميکنند. ما هرجا که ميرويم، مثلاً شخصي در بندرعباس است، اسم ميبريم و ميگويد فلاني را من ميشناسم؛ يعني اينقدر رابطه تنگاتنگ است به سبب همين مواد مخدر و شبکه آن است.
چرا اينطور شده است؟
حقيقتاً تا حدودي دليلش فقر است، نميشود گفت نيست. مردم ديگر برايشان مهم نيست که چه ميشود. يک نفر بهخاطر صدهزار تومان حاضر است کشته شود ولي جلوي زن و بچهاش شرمنده نشود. شب به خانه ميآيد و ميگويند چيزي نيست که بخوريم، او ناچار است که به آبوآتش بزند. توانِ کارگري هم ندارد؛ ميگويد ده کيلو ترياک به بندرعباس ميبرم و فلانقدر به من ميدهند. اکنون در ايرانِ ما اکثر بچههايي که اعدام ميشوند بيگناه هستند. فردي در خانهاش نشسته است درحاليکه دو تُن ترياک برايش دارند رد ميکنند، او براي خودش بيا و برويي دارد. بعد ميروند و کسي را ميگيرند که دم الاغي را گرفته است و بار مواد دارد. صاحب اصلي جاي ديگري است و پول را به حساب او ميريزند. اصل کاري اوست، بايد ريشه او را بخشکانيد. اين بيچاره بيگناه است و از خجالت جلوي زن و بچهاش ناچار است دست به اين کار بزند؛ چه کسي خودش را به کشتن ميدهد به خاطر يک کيلو ترياک؟
چرا طايفهها اينقدر با هم دعوا ميکنند و آدم ميکشند؟
همين سرحديها را که به آنها کرايهچي ميگويند، به اين دليل است که همديگر را لو ميدهند؛ مثلاً منتظر ميشوند که فلاني مواد حمل کند و بعد سريع او را لو ميدهند؛ مأمور هم او را ميزند. آن شخص با خودش ميگويد که اگر او کشته شود، اين بار را من ميبرم و پول گير من ميآيد. شما خودتان ببينيد که سببش چيست؟ به نظر من همان فقر است. همان گرسنگي است و ديگر چيزي نيست. الان يک کارخانه مس اينجا هست که به نظر من اگر راه بيفتد، قاچاق در اين مسير کمتر ميشود. مربوط به بخش خصوصي است. صاحب اين معدن يک نفر به اسم احمد است؛ البته سرمايهدارش از تهران آمده است؛ مهندس مولانا سهيل.
چرا خود شما سراغ کار معدن نميرويد؟
چندبار دنبال اين کار رفتم؛ به ادارههاي مربوطه هم سري زدم. معدنهاي زيادي در منطقه وجود دارد، مثلا يک نفر آمده و صد معدن را به اسم خودش ثبت کرده است. ثبت معدن دويستسيصد هزار تومان است.
در کدام اداره؟
همين ادارههاي خودمان. من اعلام کردم و به آنها گفتم؛ اگر يک نفر که از منطقه ما نيست پنجاه معدن را ثبت کند، ديگر ما نميگذاريم که او کار کند.
يعني از شهرستانهاي ديگر ميآيند و معادن اينجا را ثبت ميکنند اما کار انجام نميدهند. وقتي که ثبت شد، ديگر مردم اينجا نميتوانند کاري کنند.
خدا ميداند که من خانه ندارم، ولي جرأت کارکردن دارم. زماني اينجا بخشداري داشتيم. يک روز با او بحث کردم و گفتم اگر من بيايم خاش يا زابل و بخواهم خانهات را از تو بگيرم، آنرا به من ميدهي؟ گفت نه. گفتم پس چطور اين کار را با ما ميکنيد؟ فکر کردهاي که من از پنجره آمدهام؟ خير من از همين درِ باز وارد شدهام. اين آقايي که تو داري او را حمايت ميکني، هفتاد معدن به اسم خودش ثبت کرده است. چرا کار نميکند؟ چرا به ما واگذار نميکند؟ به قرآن قسم جايي نيست که من بروم و ثبت کنم. من داراي دو زن و 9 بچه هستم، ريشسفيد اين محله و از عشاير بازنشسته هستم اما نانِ خوردن ندارم. آيا شما قبول ميکنيد که من بروم و به کار خلاف دست بزنم؟ من يک زمين دارم. دولت بايد تحقيق کند و افرادي را که صلاحيت ندارند از کار برکنار و بيرون کند. سي سال پيش زماني که من تأمين گرفتم، بچههاي سپاه به آنجا آمدند، پانزده اسلحه براي ما آوردند، باغ درست کردند و چهارصد درخت خرما براي ما کاشتند، ولي اکنون پرونده من در دادگاه است. من در کمتر از دو سال ميتوانستم آن زمين را آباد کنم و ميتوانستيم بيست خانوار از کنار آن نان بخوريم. حالا چرا زمين من ثبت نميشود؟
ميگوييد يک نفر هفتاد معدن ثبت کرده است، اسمش را ميدانيد؟
اسمش را فراموش کردهام؛ مثلاً شخصي هست که دهپانزده معدن را ثبت کرده است، از جلگه است، از خودمان است. کسي نيست بگويد تو که پانصد شتر داري، سير نميشوي؟ کار نميکند و هر دفعه کمپول شد يا ماشينهايش از پنج عدد کمتر شد، شروع به کار ميکند و يکي دو ميليارد که کسب کرد، کار را رها ميکند. ما هم انسان هستيم. اين منطقه مالِ ماست و دولت بايد جلوي اين افراد را بگيرد. آنها زرنگ هستند و همه را به اسم خودشان ثبت نميکنند. به شخص ديگري چندين تکه زمين واگذار ميکنند. تکهتکه خودشان فروختند و پولش را خوردند. همين فرد يک خانه در چابهار خريده است، يک سهطبقه در کهنوج ميسازد، پولش از کجاست؟ غير از اين است که همين زمينهاي مردم را گرفته است؟ از زمينهاي منابع طبيعي بوده است که شايد چند تکهاش کردهاند و بيست ميليون و ده ميليون ميفروشند.
رانت به همين ميگويند؛ اينها همهاش سوءاستفاده است.
مردم ما به کسي که سرپرست منطقه و ريشسفيد است احتياج دارند. از زماني که من آمدهام هر کسي مشکلي دارد، کاري دارد يا دادگاهي است به من مراجعه ميکند؛ حتي من ميگويم کسي که مشکل دارد چقدر حق ميگويد و چقدر ناحق. من حاضر هستم به جرأت قسم بخورم و با آنها روبهرو شوم؛ البته اين حقيقتي است که شايد پيش بيايد. من پسر عمويي دارم که معتاد است و به کارها رسيدگي نميکند و شب و روز خواب است؛ به همين دلايل اختيارات از خانواده شيراني گرفته شد.
چرا؟
ما در کهنوج پنجشش قبيله داريم. به هر سرپرست يک ميليون تومان بده، او از آنِ تو ميشود. شما تشريف ببريد از نزديک همين زميني را که به عنوان گلخانه در کهنوج ساخته است نگاه کنيد؛ نصف کهنوج است. يک روز ما با قاچاقچيها درگير شديم و 113 کارتن سيگار و 13 شتر گرفتيم و به سپاه ايرانشهر تحويل داديم. بعد يک عده عليه ما برخاستند. بههرحال اين آقا در منطقه کهنوج امنيت برقرار نميکند، دو قبيله را به جان همديگر مياندازد، بعد از هر دو پول ميگيرد.
يکي از دلايلي که دولت قصرقند و اين منطقه را مستقل و در غالب يک شهرستان کرده است همين بوده که دست افرادي را کوتاه بکند و بتواند حداقل حق مردم مظلوم اينجا را بگيرد. شما بايد ارتباطتان را حفظ بکنيد و به فرماندارتان مشاوره بدهيد.
اتفاقاً من مشاوره ميدهم و چند بار گزارشات را نوشتم و حتي زنگ زدم. مثلاً امروز من از مسير کهنوج ميآيم و ميبينم که دهپانزده ماشينِ بار در حال حرکت است و معلوم نيست که بارَش گازوئيل است يا مواد مخدر. من که با فرماندار تماس ميگيرم، فردا جواب من را ميدهد و او ديگر رفته است. من تأييديه مردم را گرفتم و بردم پيش جانشين آقاي مرتضوي، گفتم آقا مردم در کهنوج امنيت ميخواهند. کارهايي در کهنوج ميشود که براي ما ننگ است؛ بدبخت از خانهاش بيرون ميرود سر او را ميبُرند و بغلش ميگذارند. ما چيزي نيستيم در کهنوج و از خودمان بايد تعريف کنيم. از اوايل انقلاب تا کنون ما در خدمت نظام بوديم.
خوب شد اين جلسه برگزار شد و شما درد دل هم کرديد.
بله؛ در حقيقت درد ما نيست، درد مردم است و مردم ما که خوب شوند، ما هم خوب مي شويم. من حتي در زندان هم که بودم، هيچ کار خطايي انجام ندادم.
کسي که شما را لو داد، اسمش را پيدا نکرديد؟
يک افسري بود که از اطلاعات آنجا بود.
آن کسي که با شما طرح رفاقت ريخت. خبري از او نداريد؟
خير؛ من به جلال شک داشتم که آمد اينجا و اعدام شد.
پس به سزاي اعمالش رسيده است؟
من که زندان رفتهام، شايد ظلمي کردهام. خداوند من را دوست داشته است و همين دنيا کفارهاش را ديدهام. ديگر آن دنيا زير سوال نروم. من نه سال در زندان بودهام، خيلي زجر کشيدهام، دور از خانواده و زن و بچه؛ اگر ظلمي کرديم کفارهاش را داديم.
چند سال است که آزاد شديد؟
نزديک به سه سال است.
الان وضع جوانان چطور است؟ جوانان مثل قديم فکر ميکنند يا نه؛ اينطور هست که بگويند اسلحه برميداريم و به کوهها ميرويم؟
خير؛ جوانانِ اين دوره اکثرشان همين ماهواره را دارند. در بعضي جاها کمتر و در بعضي جاها بيشتر. ولي درکل ماهواره زياد نگاه ميکنند. ماهواره چيزي است که اگر پهن شد، ديگر نميشود آن را جمع کرد. ماهواره خيلي ارزان شده است و اگر نيروي انتظامي ماهوارهاش را ببرد، با پول يارانه يکي جايگزين ميکند.
الان در کهنوج دانشگاه هست؟
خير؛ هيچ ندارد. شهر ما مثل بچههاي يتيم دو تکه شده است، يک طرف لاشار و ايرانشهر و...، ديگري هم کهنوج و قصر قند و... . ما درحالحاضر دو نماينده داريم که هم هستند و هم نيستند؛ گفتهاند ما شايد دانشاه پيام نور را تاسيس کنيم و قولي هم دادهاند براي شهرستان شدن، اما فعلاً خبري نيست.
الان بچهها براي درسخواندن به کجا ميروند؟
به شهر ميروند. من بچهاي دارم که در دانشگاه غيرانتفاعي درس ميخواند. دامغان بود و الان کرمان است. رشته او را فقط بندرعباس و کرمان داشت. کرمان از بندرعباس بهتر است چون هم کسي رفتوآمد نميکند و هم راهش نزديکتر است.
اشرار اينجا فقط مواد مخدر قاچاق ميکنند يا کار ديگري هم ميکنند؟
بحث حمل مشروبات الکلي هم هست.
منظورم اين است که مسائل امنيتي و سياسي و... که نيست؟
کم؛ چرا همين گروهک ملاعمر و عبدالمالک و مثل اينها کم و بيش هست.
الان طالبان اينجا آدم دارد؟
بله؛ ما داريم ملاهاي تندرويي را که فتوا ميدهند و تشويق ميکنند.
جماعت تبليغ چطور؟ شما ديدهايد که از بچههاي کهنوج بروند آنجا و برگردند و بگويند شيعه کافر است و اختلاف ايجاد کنند؟
بله، خيلي از آنها را شستوشوي مغزي ميدهند. اما از جمهوري اسلامي ميترسند و جرأت ندارند چنين حرفهايي بزنند.
وهابي هم اينجا وجود دارد؟
بله هست اما اسمشان را نميدانم. چند نفرشان فراري هستند. ما در اهل تسنن رسم نداريم که کسي در نماز دستش را اينطور بگيرد، زنهاي ما اينطور دست ميگيرند؛ سنت رسول اين نيست. وهابيها اينطور دست ميدهند.
نظر خودتان راجع به جوانان چيست؟ اينکه ميگوييد به فساد کشيده شدهاند، فکر ميکنيد مشکل اصلي آنها بحث فقر است يا کمسوادي؟
البته بيشتر از ماهواره به فساد کشيده ميشوند.
نظر خودتان راجع به دشمناني که مردم را به شهادت ميرسانند، جريان مسجد چابهار و جرياني که در کوه سرباز اتفاق افتاد و کارهايي که در نقاط مختلف ميشود؛ اينها خودشان را به جندالله(جندالشيطان) يعني همان گروهک وابسته به عبدالمالک ريگي نسبت ميدهند.
هيچ آخوندي از ما اهل تسنن، کار اينها را هرگز منطقي نميداند. هر کسي هم بگويد که اين آقا ميرود و شهيد ميشود، غلط است. ما چنين کسي نداريم. در زندان اخبار گوش ميکردم؛ يک آخوند از مصر ميگفت شيعه کافر است. از همان مصر بلند شد يک نفر و گفت از چه کسي پول گرفتهاي که چنين حرفي ميزني؟ کافر تو هستي که به يک مسلمان ميگويي کافر. از آخوندهاي بزرگ مصر بودهاند که چنين حرفي را زدهاند و من خودم از اخبار عربي تلويزيون شنيدهام.
شما عربي را در امارات ياد گرفتهايد؟
من زني گرفتهام که پدرش سي و اندي سال در امارات بود. اوايل که من تأمين گرفته بودم، اينها رفتوآمد داشتند. يک روز همديگر را ديديم و پسنديديم؛ من دو زن دارم. او را با پدرش فرستادم آنجا و او تحصيل کرد و 9 کلاس عربي خوانده بود؛ در خانه عربي صحبت ميکرد و من ياد گرفتم. يک مدت هم در اداره کشاورزي بودم؛ که خصوصي بود در امارات و مال ايشان بود و کارگر و سرپرست همه عرب بودند.
اگر نکته خاص ديگري داريد بفرماييد.
ما انتظار داشتيم کهنوج شهرستان بشود. ما مادي نبودهايم و مردم هم ما را دوست دارند.
No comments:
Post a Comment