Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

سیاه سوار و ماجرای مسلمان شدن او و همراهانش

سیاه سوار و ماجرای مسلمان شدن او و همراهانش
شاید اندك كسانی از این جریان تاریخی خبر داشته باشد كه در زمان « یزدگرد » شاهنشاه ایران ، وقتی سپاه اسلام سیل آسا به ...طرف فارس پیشروی می كرد ، سپه سالار نامور ایران ، « سیاه سوار » كه بلوچ بود با قبایل همراه خویش مسلمان شد و در سپاه اسلام منضم گردید ، این گروه در از بین بردن حكومت « ساسانیان» نقش های مهمّی ایفا نمودند و انتقام ستم هایی كه این حكومت بر بلوچ ها روا داشته بود را گرفتند .
« هرمزان » حاكم اهواز و یكی از سپه سالاران بزرگ ایران نیكی های خویش بر « سیاه سوار » را اظهار می كند ، خطاب به او می گوید :

تو بودی بلوچی نشسته براه
نه چشمت جهان دیده بود و نه باغ
تنت رنجه از باد سوزان هند
دودیده پر از خون چو دریای سند
پریشان و درویش و بی قوت و زاد
فرو بسته مژگان زخاشاك و باد
زمكران ، من آورد مت پیش شاه
نهادم بسر ترگ و برترك ماه
ملك الشعراء بهار در شاهنامه ی نوبخت جریان این واقعه را مفصلاً بیان كرده و سیه سوار را به عنوان بلوچ معرفی كرده است .
فخرالهند مولانا حبیب الرحمن در تصنیف گرانمایة خویش ، « اشاعت اسلام » ماجرای اسلام آوردن او و همراهانش را تحت عنوان « مسلمان شدن سرداران فارس و لشكر عظیم همراه » چنین می نویسد :
« مدّ مقابل مسلمانان فقط دو امپراطوری بودند ، روم و فارس ، علماء و دانایان هر دو مملكت بنا به روایات مذهبی خویش از قبل می دانستند كه بالاخره روزی اسلام انتشار خواهد یافت و مسلمین بر ممالك آنان چیره خواهند شد ، به همین دلیل آگاهان به این امر دوست نداشتند با مسلمانان مقابله نمایند ».
پس از اینكه « مدائن » به دست مسلمین فتح شد ، « یزدگرد » شاه ایران با سرداران و سپه سالاران خویش به مشاوره نشست كه در پی آن ، سپه سالار بزرگ را كه « سیاه سوار » نام داشت ، به همراهی هفتاد تن از سرداران و امیران بزرگ برای محافظت شوش به آن جانب گسیل داشت ، اما اهالی « شوش » قبلاً با مسلمانان صلح كرده بودند ، سیاه به ناچار در میان « هرمز » و « شوش » اردو زد . آمدن سیاه به معیّت سرداران زبده ی فارس و با جمعیت كثیر و كاملاً مجهّز به ساز و برگ جنگی ، مسلمانان را به اندیشه فرو برده بود ، آنان اصلاً گمان نمی بردند كه سامان كمك بزرگی بر ایشان از جانب ربّ العالمین رقم خورده است .
فرماندة سپاه فارس « سیاه » افسرانی را كه تحت فرمان او بودند جمع كرد و گفت : « همه ی تان می دانید كه ما از قدیم الایام شنیده ایم اینها « مسلمین » بر این مملكت غالب خواهند شد و در قصر شاهی « اصطخر » اسبهای خویش را می بندند . آنوقت است كه خواهید فهمید این سخن چقدر صحیح بوده است . اكنون درباره ی بهبودی آینده خودتان بیندیشید . همه گفتند : ما همه تابع نظر تو هستیم ، او گفت : هر كس عهده دار زیر دستان و خواص خویش است . رأی من براینست كه همه باید مذهب اسلام را قبول بكنیم و مانند آنها مسلمان شویم .
پیغام « سیاه » به حضرت ابوموسی اشعری همه بر این گفتة سیاه موافقت كردند و سرداری از میان خویش بنام شیرویه را با ده افسر برای گفتگو با حضرت ابوموسی اشعری به اردوگاه مسلمین روانه كردند .
شیرویه پیغام قومش را بدین شرح به سمع مسئولین سپاه مسلمین رساند ، « ما به دلخواه خویش حاضریم مسلمان شویم اما با رعایت این شرائط : 1ـ به همراهی شما با ایرانیان می جنگیم . 2ـ اگر تازیان با ما به نبرد برخیزند ما را در برابر آنان حمایت كنید و بر ضد ایشان یاری دهید . 3ـ در هر شهری كه مایل باشیم سكونت می كنیم . 4ـ با هر گروهی از شما كه خواستیم زندگی می كنیم 5ـ سهمیه ای بیشتر برای ما مشخّص شود» .
حضرت ابوموسی فرمود : وقتی كه می خواهید مسلمان شوید ، دیگر چه نیازی به این شرایط است ؟ آنطور كه مائیم شما هم خواهید بود . امّا هیئت اعزامی سیاه این سخن را نپذیرفت .
فخر الهند علامه حبیب الرحمن مصنّف « اشاعة اسلام » در این باره می گوید كه : علت قرار دادن شرایط برای مسلمان شدن باید گفت كه مبنای این كار اصلاً طمع و زر نبود بلكه طلب حقوق مساوی از نشانه های آزادی و آزاد منشی و شرافت هر انسانی می باشد . مطالبة تساوی در حقوق ، كاری است كاملاً عاقلانه و منطقی و منطبق با موازین انسانیت ، و در آن نه شائبة آزمندی وجود دارد و نه نشانه های حب جان .
نامه بسوی حضرت عمر
گفتة حضرت ابوموسی به طبع ایشان نیامد لذا ، موضوع را كتباً به اطلاع امیرالمؤمنین حضرت عمررساندند . از دارالخلافه جواب آمد كه : آنچه آنها می گویند بپذیرید . بدنبال تكمیل این قرارداد ، « سیاه» با تمام افسران و لشكریان خویش مسلمان شد و در محاصرة ( شوش ) با ابوموسی شركت كردند ، امّا در این پیكار آنطور كه انتظار می رفت از خود دلاوری و آمادگی نشان ندادند . « ابوموسی سبب این تساهل را از « سیاه » پرسید ، او گفت : ما هنوز به اندازه ی شما از احكام اسلامی آگاهی نداریم .
نویسندة كتاب فتوح البلدان جواب سیاه را به ابوموسی این چنین ذكر می كند : « ای ابوموسی ! به تو بگویم اندیشة ما غیر از اندیشه ایست كه شما در سر دارید و از اهل و حرم ما كسی میان شما نیست . تا بخاطر آن در بیم باشیم و بجنگیم ، ما در آغاز كار با توكّل و به امید آنكه خداوند خیر فراوانی بر ما ارزانی دارد به این دین گرویدیم » حضرت ابوموسی این مطلب را در نامه ای برای حضرت عمر t نوشت . جواب آمد كه با آنان مثل سایر مسلمین رفتار كنید و همانطور كه در میان مسلمانان تفاوت و فرق مراتب ملاحظه می گردد ، سهمیة آنان را هم از بیت المال به قدر مرتبه و صلاحیت هر كدام معیّن كنید . پس از دریافت این فرمان ، نام « سیاه » و پنج تن از سرداران جنگی در فهرست نام آنهائی نوشته شد كه سهمیه شان دو هزار و پانصد درهم بود و اسم صد نفر دیگر در ردیف نام كسانی كه دو هزار درهم دریافت می كردند ثبت گردید .
فتح قلعه توسّط « سیاه سوار »
بعد از اسلام آوردن ، ایشان رهبری مسلمانان شوشتر را به عهدة خود گرفتند . « سیاه » با شجاعت تمام نزدیك یكی از قلعه هائی كه از مسلمین بود ، رفت و با پوشیدن لباس ایرانی ، خود را به شكل ایرانیان در آورد و لباسهای خود را خونین كرد ، مردم قلعه با این گمان كه از لشكریان آنهاست و مجروح گشته است در قلعه را برای ایشان گشودند تا « سیاه » را داخل كنند ، او بلافاصله از جای خود برخاست و با تمام قوّت با ایشان جنگید ، آنها شجاعت « سیاه » را دیده قلعه را رها كردند و گریختند . « سیاه دروازة قلعه را در اختیار در آورد و بدنبال آن لشكر مسلمین فوراً وارد قلعه شدند ، بدین ترتیب قلعه مزبور به جرأت و فرزانگی یك نفر فتح گردید ، در نتیجه هزاران تن از اهل فارس مسلمان شدند» .
هم پیمان شدن با قبیلة بنوتمیم
« سیاه » می خواست با قبیله ای كه به رسول الله نزدیكتر است هم پیمان شود لذا ، چون به بصره تشریف بردند پرسیدند : نزدیكترین قبیله به رسول الله كدام است ؟ گفتند : بنوتمیم ، ایشان قبلاً درصدد بودند كه با « ازد » هم پیمان شوند ، پس ازد را رها كرده به بنوتمیم پیوستند . و آنگاه نهر خود را كه به نهر « اساوره » معروف است كندند و بقولی این نهر را عبدالله بن عامر كنده است.
پیوستن قبایل بلوچ ها به سیاه سوار
وقتی كه قبیله های « زط » و « سیابجه » به اساوره قبیله سیاه سوار پیوستند ، بنی تمیم با آنها به نزاع پرداخت و آنان رنجیده خاطر شدند به سبب این اختلاف « اساوره » به « بنی سعد » و زط و سیابجه به قبیلة « بنی خنطله » روی آورده و همراه آنها با مشركین به قتال پرداختند و بعد از آن به معیت ابن عامر « عبدالله بن عامر » به سوی خراسان شتافتند .

No comments:

Post a Comment